«حکم زندگی» چیست؟ و چگونه از زندان آن خارج شویم؟!
این حکم معمولاً در دوران کودکی، نوجوانی و حتی اوایل جوانی صادر می شود و تا آخر عمر ما را همراهی و “محدود” می کند؛ مثلاً ممکن است در ۵ سالگی، اتفاقی برای ما رخ دهد و ما فکر کنیم که هیچ کس ما را دوست ندارد. در واقع ما به عنوان یک بچه ۵ ساله این حکم کلی را درباره خودمان صادر کرده ایم که «کسی مرا دوست ندارد».
سواد زندگی – رفتارهای ما، دقیقاً تابعی از قضاوت ما نسبت به خودمان اند؛ مثلاً اگر درباره خودم این قضاوت را داشته باشم که من “خجالتی” هستم، در موقعیتی که افراد دیگر، ابراز وجود می کنند، سکوت می کنم.
قضاوت خودمان درباره خودمان، “حکم زندگی” نام دارد؛ در واقع حکم زندگی، حکمی است که درباره زندگی ما، توسط خود ما صادر شده است.
این حکم معمولاً در دوران کودکی، نوجوانی و حتی اوایل جوانی صادر می شود و تا آخر عمر ما را همراهی و “محدود” می کند؛ مثلاً ممکن است در ۵ سالگی، اتفاقی برای ما رخ دهد و ما فکر کنیم که هیچ کس ما را دوست ندارد. در واقع ما به عنوان یک بچه ۵ ساله که قدرت عقلانی زیادی هم ندارد این حکم کلی را درباره خودمان صادر کرده ایم که «کسی مرا دوست ندارد»؛ یا ممکن است به خاطر یک جمله که از مادر یا معلم مان شنیده ایم، فکر کنیم که بی نظم هستیم و درباره خود چنین حکم کنیم: « من یک شلخته هستم». این حکم، زندانی است که ما در ۶ سالگی، ۱۰ سالگی، و ۴۰ سالگی و… در آن خواهیم ماند و همواره این حس در ما وجود خواهد داشت که کسی مرا دوست ندارد یا من شلخته ام.
برخی از حکم های زندگی که میلیاردها انسان را در زندان خودشان نگه داشته اند این ها هستند: من بی عرضه ام، من بی اراده ام، من پر خورم، من بی پناهم، من زشتم، من قربانی ام، من منزوی ام، تنبلم، من بدشانسم، کسی مرا درک نمی کند، من نمی توانم، من قادر به برقراری ارتباط با مردم نیستم، من محبوب نیستم و … .
نکته اینجاست که ای بسا با این حکم ها، سازگاری هم بکنیم و خودمان را با آنها وفق دهیم مثلاً اگر حکم مان “خجالتی بودن” است خود را در معرض رویدادهای اجتماعی قرار نمی دهیم یا بی نظمی مان را چنین توجیه می کنیم که نظم در بی نظمی است و من این طور راحتم و … بدین ترتیب،در زندانی که آن حکم ساخته است به خوبی برای خودمان زندگی کنیم. در چنین وضعی، حداکثر کاری که می توانیم انجام دهیم، این است که اوضاع داخل زندان خود را بهبود ببخشیم ،مثلاً اگر داخل سلول مان، موکت داریم، آن را فرش کنیم و… نه این که از آن زندان خارج شویم.
با حکم زندگی چه کنیم؟
مهم ترین کار «شناخت حکم های زندگی» است. این حکم ها را بشناسید و «تمایز» دهید. اگر حکم های زندگی تان را شناسایی نکنید، تا آخر عمر در زندان حکم های زندگی خواهید ماند و تنها کاری که قادر به انجام آن خواهید بود، این است که در داخل زندان تان، زندگی بهتری داشته باشید.
ببینید چه چیزهایی شما را این گونه بار آورده است و شما تحت تاثیر چه پیش فرض هایی درباره خودتان هستید. آنها را کشف کنید و آگاه باشید که شما در واقع امر، آنگونه که احکام زندگی می گویند نیستید بلکه این ها، احکامی هستند که عمدتاً در دوران ناپختگی عقلی بدان رسیده اید و جاهلانه درباره خودتان، صادر کرده اید. به بیان بهتر، تمام دوران بلوغ و عقلانیت شما، تحت الشعاع حکم این است که در دوران خامی و بی تجربگی درباره خودتان صادر کرده اید و اینک، در هر سن و سالی که هستید، زندانی احکام کودکانه خودتانید.
خبر بد این که شما خودتان تصمیم گرفته اید این زندان را بسازید و خبر خوب نیز این است که شما خودتان تصمیم گرفته اید این زندان را بسازید.
حالا که دانستید این زندان را خودتان ساخته اید، پس بدان دسترسی دارید و می توانید نرده های زندان را بشکنید و از آن رها شوید.
پس همانگونه که به خود گفته اید مثلاً من خجالتی ام، با وقوف به منشأ این حکم، این بار حکم دهید که «من خجالتی نیستم» بلکه خجالتی بودن، صرفاً یک “اتهام” بود که به خودم نسبت داده و آن را باور کرده بودم.
با تمایز احکام زندگی، می توانید یک به یک آن ها را کنار بگذارید و با رهایی از محدودیت هایی که این احکام برای شما ایجاد کرده اند، زندگی تان را متحول کنید.
نکته کاربردی اول که شاید تا کنون به آن فکر نکرده اید
شاید بگویید: من واقعاً «خجالتی ام» چون موقعیت های زیادی را به خاطر خجالتی بودن از دست داده ام.
انتساب خجالتی بودن به خودتان، شما را محکوم می کند که با خجالت زدگی رفتار کنید ولی اگر به جای آن که به طور مطلق خودتان را خجالتی بنامید، این باور را درباره خودتان داشته باشید: “من یک انسان معمولی هستم که گاهی اوقات هم دچار خجالت می شوم.” آنگاه راحت تر می توانید در جایی که لازم است، خجالتی نباشید.
توضیح بیشتر با مثال مقایسه ای بین دو باور در یک موقعیت مشابه:
– «من خجالتی ام»: خب، من خجالتی ام و یک فرد خجالتی نباید در چنین موقعیتی دستش را بالا بگیرد و در جمع حرف بزند. پس من هم حرف نمی زنم و امیدوارم کس دیگری حرفی که من می خواستم را بزند. خجالتی بودن، “هویت” من است و اگر خلاف آن عمل کنم، هویتم نقض می شود.
– «من یک فرد عادی هستم و قبلاً در چند جا خجالت کشیده ام»: خب، اگر الان دستم را بلند کنم و حرف بزنم، هیچ اتفاق بدی نمی افتد و هویت من زیر سوال نمی رود. بنابراین این کار را می کنم، درست مثل بقیه. ( و واقعاً هم بعد از صحبت در جمع اتفاق بدی رخ نمی دهد و زندگی ادامه پیدا می کند.)
پس اگر کسی بگوید “من سیگاری ام” سخت تر از کسی که می گوید: “من روزانه ۳ نخ سیگار می کشم” می تواند سیگار را ترک کند چرا که در اولی، حکمی وجود دارد و سیگاری بودن، گویی جزو هویت اوست ولی در دومی، کشیدن سیگار، عملی است که او در بیرون از هویت اش انجام می دهد و می تواند انجامش ندهد.
پس به جای این که به دانش آموزی که نمرات خوبی نمی گیرد بگوییم: تو کندهوش هستی ( و او این را به عنوان حکم زندگی باور کند) بهتر است بگوییم: به نظر من تو در تمام تلاشت را به کار نگرفته ای و می توانی با تلاش بیشتر و کمک گرفتن از معلمانت، اوضاع را بهتر کنی. راستی! فوتبالت را هم دیدم، خیلی خوب بازی می کردی.
نکته کاربردی دوم که شاید تا کنون به آن فکر نکرده اید
خودتان را در هیچ وصفی زندانی نکنید؛ حتی اوصاف مثبت مانند “تیزهوش بودن” (چون ممکن است در موقعیتی حاضر نشوید صرفاً به خاطر ترس از این که ممکن است تیز هوش جلوه نکنید). وقتی صفاتی را جزو هویت خودتان قلمداد می کنید، در واقع در زندان آن صفت می مانید:
– من «دست و دلباز» هستم، بنابراین «باید» به فلانی کمک کنم ولو آن که خودم و خانواده ام در مضیقه شدید قرار بگیریم.
– من «کندهوش» هستم بنابراین «باید» پیشنهاد حضور در این دوره آموزشی را رد کنم.
– من «مهربان» هستم بنابراین «باید» از کنار خطای او بگذرم و به رویش هم نیاورم.
– من «کینه ای» هستم، بنابراین تا انتقامم را از او نگیرم «نباید» از پای بنشینم و … .
همه صفت ها را به جای آن که جزوی از ماهیت خود قلمداد کنید، درون جعبه ابزاری بریزید و همراه خودتان داشه باشید و هر گاه به هر کدام شان نیاز شد، همان را از جعبه ابزار بردارید و استفاده کنید.
البته با توجه به این که سال ها در زندان “حکم زندگی” محبوس بوده اید، شاید این کار سخت و عجیبی باشد ولی با «شناسایی حکم های زندگی» و «دانستن این که صفت ها می توانند تنها ابزار باشند و نه ماهیت ما» می توانید اندک اندک، تبدیل به انسان جدیدی بشوید که در اختیار صفت ها و حکم ها نیستید بلکه این وصف ها هستند که ابزار دست تان هستند. یعنی هر گاه لازم باشد، مهربانی می کنید، هر جا نیاز باشد سخت می گیرید، در جایی شرم می کنید و در موقعیتی، بی هیچ خجالتی ابزار وجود می نمایید و … .
از زندان حکم های زندگی آزاد شوید و صفت هایی که به خودتان منسوب کرده اید را داخل جعبه ابزارتان بریزید و زندگی آزادانه تری برای خود رقم بزنید.
منبع: سواد زندگی | جعفر محمدی