قتل، پايان ارتباط نامشروع با دخترعمو
اين چند خط را اميرحسام، در جريان بازجوييها با دست خود نوشته است. اما او كه متهم به برقراري ارتباط نامشروع با دختر عمويش طاهره و قتل شوهر او در اسفندماه ٩١ است، در دادگاه رسيدگي به پرونده، قتل را گردن طاهره انداخت و گفت: «من در بازجوييها مجبور شدم كه اين اعترافات را بنويسم. …
اين چند خط را اميرحسام، در جريان بازجوييها با دست خود نوشته است. اما او كه متهم به برقراري ارتباط نامشروع با دختر عمويش طاهره و قتل شوهر او در اسفندماه ٩١ است، در دادگاه رسيدگي به پرونده، قتل را گردن طاهره انداخت و گفت: «من در بازجوييها مجبور شدم كه اين اعترافات را بنويسم. آخرين بار اين خانم – طاهره – با دستانش گردن آن «بنده خدا» را فشار داد.»
ساعت ١٠:٤٥ صبح ديروز، در شعبه ٨١ دادگاه كيفري استان تهران، طاهره با چادر زندان، با فاصله دو وكيل از اميرحسام نشسته بود. پس از قرائت كيفرخواست، رييس دادگاه اميرحسام متهم رديف اول پرونده را به جايگاه احضار كرد اما از مامور همراه طاهره خواست كه او را به بيرون جلسه ببرد. قرار بود از اميرحسام بپرسند كه آيا قبل از كشتن بهمن، «دو بار با طاهره ارتباط نامشروع داشته يا نه؟»
اميرحسام با چهرهاي خونسرد پشت جايگاه ايستاد. سربازي كه پشتش ايستاده بود نصف او بود. اميرحسام درباره ارتباطش با طاهره گفت: «من در آمل زندگي ميكردم و طاهره در تهران. ارتباط ما از اسام اس شروع شد. او براي من پيام ميفرستاد و ميگفت كه در تهران غريب است و كسي را ندارد. اين پيامها كم كم به زنگ زدن و درد و دل كشيد. طاهره ميگفت از زندگي با بهمن خسته شده. پدرش مجبورش كرده كه با او ازدواج كند. به مرور به هم عادت كرديم. او گفت كه ميخواهد جدا شود.»
مادر بهمن، تنها ولي دم پرونده است. او شاكي است و تقاضاي قصاص متهمان را دارد اما به دادگاه پيغام داده كه «طاقت حضور در دادگاه را ندارد.»
اميرحسام با لهجه آملي خود، آخر فعلها را ميكشيد. او ادامه داد: «طاهره ميگفت دوستم دارد اما من ميگفتم كه ما با هم ١٣ سال اختلاف سني داريم. او اصرار ميكرد. بعد از مدتي گفت كه ميخواهد «بهمن را سر به نيست كند». من گفتم كه بايد طلاق بگيري. اما او ميگفت نميتواند طلاق بگيرد و اگر بيوه باشد مردم راحتتر ازدواج مجدد را قبول ميكنند. او گفت تو فقط در كنار من باش، من نميخواستم با او همكاري كنم. حتي براي مدتي گوشيام را خاموش كردم اما از دوستان و آشنايان فهميدم طاهره دست به خودكشي زده. دوباره زنگ زد و گفت كه تصميمش، با من بودن است.» اعترافات اميرحسام به شب حادثه رسيد. كمي جابهجا شد و گفت: «آخرسر قبول كردم. طاهره گفت كه به بهمن قرص ميدهد و بعد او را از بالكن مياندازد پايين. شب حادثه همين كار را كرد اما نتوانست او را به بالكن بكشاند. بهمن منگ بود اما حواسش بود. من از خانه زدم بيرون. يك پارك آن نزديكيها بود. همانجا ماندم. تا ساعت ١٢ شب طاهره زنگ زد و گفت كه بهمن بيحال شده.
رفتم بالا. طاهره يك ظرف مسي خودش گرفت و يك كاسه هم به من داد. گفت بزنش. گفتم دلش را ندارم. پاهاي بهمن را گرفته بود. سه بار داد زد كه بزنش. من هم زدم. بهمن افتاد روي من. طاهره با پارچهاي كه روي زمين بود سر بهمن را گرفت. بعد جايمان را عوض كرديم. دهان بهمن زير دست من بود اما دوباره جابهجا شديم. وقتي بهمن تمام كرد، دهانش زير دست طاهره بود.»
اظهارات اميرحسام با آنچه در بازجوييها اعتراف كرده بود تفاوت داشت. او قبلا قتل را گردن گرفته بود اما حالا ميگفت كه طاهره بهمن را كشته. او ادامه داد: «وقتي كه مطمئن شديم بهمن مرده لباس تنش كرديم، بعد پشت وانتش گذاشتيم و به قرچك برديم و در بيابانهاي آنجا رها كرديم. من فقط چند لحظه جلوي دهان و بينياش را گرفتم تا خفه شد. بنده خدا زير دست من جان داشت. من اصلا با طاهره ارتباط نامشروع نداشتم. يعني ارتباطمان در حد زنا نبود.»
پس از ثبت اظهارات اميرحسام، متهم رديف دوم پرونده را به جلسه برگرداندند. طاهره از كنار اميرحسام گذشت. در جايگاه ايستاد. هول شده بود. تا آن حد كه اشتباهي به زبان محلي جملاتي را تكرار كرد. يك ليوان آب كه به او دادند كمي به خود آمد و گفت: «من تا به حال دو بار ازدواج كردهام. وقتي ١٣ سالم بود شوهر كردم اما به خاطر نازايي شوهرم طلاقم داد. بعد از آن با بهمن ازدواج كردم. بعد از دو سال فهميدم كه اعتياد دارد براي همين جدا شدم. اما دوباره او سراغم آمد و باز با هم ازدواج كرديم. من نميخواستم به اميرحسام پيامك بدهم. يك روز پيامي از يك شماره ناشناس براي من آمد. من آن را براي اميرحسام فرستادم و پرسيدم كه معنياش چيست. او گفت كه منظورش «حرف دل» است. من هم برايش فرستادم كه راست گفتي كه حرف دل است؟»
سوالي كه طاهره ميگفت، سرآغاز ارتباط آنها شده بود. او ادامه داد: «اميرحسام به من ميگفت كه من را دوست دارد. من گفتم اختلاف سني داريم اما او ميگفت كه دوست داشتن بزرگ و كوچك ندارد. خواست با هم ازدواج كنيم. گفت طلاق بگير. گفتم دو بار جدا شدهام و ديگر نميتوانم. پيشنهاد دادم فرار كنيم. او قبول نكرد. به من گفت كه به خاطر من دست به اعتياد زده. نميدانستيم كه چه كار بايد بكنيم تا اينكه نقشه كشيديم بهمن را بكشيم. اميرحسام تا شب حادثه چهار بار به خانه ما آمده بود. يك بار به من گفت تينر بخر بپاش روي صورت بهمن و بعد از بالكن بيندازش پايين كه من گفتم نميتوانم.» طاهره قامت نحيفي داشت. به شب قتل بهمن رسيد. گفت: «آن شب اميرحسام از آمل به خانه من آمد. قرار شد با قرص بهمن را مسموم كنيم و بعد از بالكن طبقه چهارم پرتش كنيم پايين. من يك بسته قرصي كه خريده بودم را در ليوان دوغش ريختم. بهمن خورد اما كامل بيهوش نشد. اميرحسام از خانه زد بيرون تا بهمن بيهوش شود. طرفهاي ساعت ١٢ به او زنگ زدم گفتم كه بيحال شده. او هم آمد. يك ظرف مسي برداشتم. اميرحسام هم ظرف سنگينتر را گرفت. رفتيم به اتاق خواب. بهمن به پهلو خوابيده بود. اميرحسام حوله را روي سر بهمن گذاشت و محكم ضربه زد. من هم چند بار زدم. اميرحسام جلوي دهان و بيني بهمن را گرفت. بعد جايمان را عوض كرديم. او پايش را گرفت. من هم دهانش را گرفتم كه سر و صدا نكند. من زورم نميرسيد. براي همين حسام خودش را كشيد جلو. دو دست بهمن را زير پايش گذاشت و با دست گردن و دهن بهمن را فشار داد. من خودم را كشيدم كنار. ترسيده بودم. بعد از چند دقيقه ديدم كه حركت پاهاي بهمن ايستاد. اميرحسام گفت «نه بابا، فعلا جان دارد. » اما من ديدم كه دست و پايش كبود شد. مرده بود.» اميرحسام سرش پايين بود. تنها يك قدم با دخترعمويش فاصله داشت. طاهره ادامه داد: «تمام كرده بود. لباسهايش را تنش كرديم. با آسانسور برديم پايين. در وانتش مخفياش كرديم. به قرچك برديم و همانجا انداختيم. شلوار اميرحسام خوني شده بود. به من داد و گفت كه بشورمش.»
سخنان طاهره تمام شده بود. سرجايش نشست. او هم گفت كه «هيچ ارتباط نامشروعي با اميرحسام نداشته است». پس از آن وكيلش براي دفاع از او پشت جايگاه رفت. او مدام به اميرحسام اشاره ميكرد و برگه بازجويي او را بلند بلند ميخواند و ميگفت: «اين جملات را متهم رديف اول با دست خودش نوشته است؛ براي ازدواج با طاهره به فكر سر به نيست كردن شوهرش افتاديم. يك بار خواستيم او را از بالكن خانهاش به پايين پرتاب كنيم اما نشد. شب حادثه…»
پرههاي بيني طاهره ميلرزيد. چشمانش پر از اشك شده بود تا اينكه روي گونههايش سرازير شد. او چادرش را جمع و جور كرد. گريهاش بند نميآمد. اميرحسام در آخرين دفاعش گفت كه «خريت كردم. يك خانواده داغدار شد.» طاهره هم گفت: «خانواده شوهرم حقشان اين نبود. پشيمانم…»