خاطرات ناصرالدینشاه از کفتربازهای انگلیس! (+عکس)
ناصرالدین شاه به نوشتن خاطرات روزانۀ خود اهتمامی جدی داشت و این کار را در سفرهای دور و درازش هم ترک نمیکرد. خود او نام یادداشتهایش را «روزنامه» گذاشته بود؛ این روزنامهها جزئیاتی بسیار جالب و خواندنی از کارها و احوالات روزمرۀ شاه و درباریانش را در اختیار ما میگذارند. در اینجا گزیدهای از خاطرات یک روز از سفر سوم شاه به فرنگستان را میخوانید.
موبنا-سومین سفر ناصرالدین شاه به اروپا در فروردین سال 1268 شمسی آغاز شد؛ او در این سفر ابتدا به روسیه رفت و سپس عازم کشورهای آلمان، هلند، بلژیک و انگلستان شد.
در اینجا گزیدهای از روزنامۀ خاطرات او در روز شنبه بیست و نهم تیرماه سال 1268 شمسی (ذیالقعده سال 1306 قمری) را میخوانید که مربوط است به اقامت شاه در روستای بالاتِر در منطقۀ ابردینشایر اسکاتلند:
امروز صبح از خواب برخاستیم، شب خوب خوابیده بودیم، حالت ما خیلی خوب، تردماغ هستیم . . . رفتیم در میان پارک گردش کنیم، مکنزی [میزبان] آمد، فرنگیها آمدند دور ما را گرفتند، نوههای مکنزی را آوردند خیلی بچههای خوبی بودند، یک دختر کوچک بچه گربه در بغل داشت بازی میکرد و تند تند انگلیسی حرف میزد خیلی بامزه بود . . . باران هم نم نم شروع کرد به آمدن و ما ایستاده بودیم، هوای خوبی بود، از آنجا برگشتیم نهار قلیان خوردیم.
سومین سفر ناصرالدین شاه قاجار به انگلستان – ادوارد هفتم (اولین نفر از چپ) – ناصرالدین شاه (وسط) – الکساندرای دانمارک (دومین نفر از راست) – ۱۸۸۹
دیشب مهدیخان و فخرالاطباء و حاجیحیدر این سه نفر در خانه کوچکی که در جنگل پشت عمارت واقع است منزل کرده بودند، در [هنگام] ورود، یکی از نوکرهای این خانه مشروبات میبرده است؛ فخر یک بطری از دست او میگیرد و تمام آن را میخورد، مست ششدانگِ خراب میشود، امروز صبح حالت غریبی از او نقل کردند، آنجا افتاده بوده، سر نتراشیده را برهنه کرده، ریشژولیده به کائنات فحش میداد، میگفت [. . .] آن کسی که «یِس» را اختراع کرده [. . .]، یس در زبان انگلیسی به معنی بلی است، فرنگیها هم دور او جمع شده بودند او هم فحش میداده است، داد میزده و به مخترع یس بد میگفته . . . مهدی خان ترسیده بود رفته بود در اطاق خودش در را از میان قفل کرده بود . . . خلاصه معرکه کرده بود، میرزا محمد خان و اکبرخان و ادیبالممالک یک یک متصل رفته بودند آنجا تماشا، هر یک به یک طور حالت او را بیان کردند، از خنده غش کردیم . . .
بالاطر (Ballater) یک ده یا قصبۀ کوچکی است قریب سیصد خانوار دارد و این دره و تپههای اطراف و وضع اینجا خیلی به مرزنآباد شبیه است و رودخانۀ اینجا خیلی به رودخانۀ چالوس شبیه است که آدم تصور میکند چالوس است . . . و این تنگه به نفشهده و کلاردشت زیاد شباهت دارد، شباهت بیشتر از این نمیشود.
در بیرمنگام و منچستر و جاهای دیگر کبوترباز زیاد دیدیم که مثل کبوتربازهای ایران کبوتر هوا میکنند، بادبادک هم مکرر دیدیم هوا کرده بودند . . . از خانۀ مکنزی که حرکت کردیم قدری که آمدیم، در جلو یکی از خانههای متعلق به مکنزی یک دختری دیدیم بسیار خوشگل، در فرنگستان به این خوشگلی به این لطافت ندیده بودیم . . . در تمام انگلیس ما مگس و پشه ندیدیم، بخصوص در اسکاتلند که یک خزنده محال است دیده شود، مگس و پشه که هیچ نیست . . .
فرادید