درباره درگذشت یک شاعر و شعر متفاوت!
اما در شعر بزرگسال موفق نبود البته شعرهای کودکش انصافاً خوب بود؛ زیرا به روحیهاش میخورد؛ او روحیه کودکانه داشت و همیشه ۱۵ساله بود.
موبنا-عبدالعلی دستغیب میگوید: احمدرضا واقعا شاعر بود؛ اما در شعر بزرگسال موفق نبود البته شعرهای کودکش انصافاً خوب بود؛ زیرا به روحیهاش میخورد؛ او روحیه کودکانه داشت و همیشه ۱۵ساله بود.
این نویسنده و منتقد ادبی پیشکسوت در پی درگذشت احمدرضا احمدی در گفتوگو با ایسنا اظهار کرد: من از واقعه درگذشت احمدرضا احمدی بیخبر بودم و توسط خبرگزاری ایسنا از این واقعه باخبر شدم. به سهم خود، درگذشت احمدرضا احمدی را به خانواده ایشان، مردم گرامی کرمان و ایرانیان و شاعران و شعردوستان تسلیت میگویم.
او با بیان اینکه احمدرضا احمدی کتابهای زیادی نوشته و مصاحبه و مقالات فراوانی هم داشته است، گفت: من در سال ۱۳۴۴ یا ۱۳۴۵ ایشان را که بهاتفاق سپانلو و تنی چند از نوپردازان به شیراز آمده بودند، دیدم و بحث مفصلی درباره شعر نو که سپانلو و احمدرضا احمدی و دیگران مبلغ آن بودند، داشتیم؛ این اشعار در آن زمان چیز عجیبوغریبی به نظر میرسید و حتی از اشعار تندترین پیروان نیما هم تندتر بود و بهزودی موج نو نام گرفت و در میان جوانهای کمسنوسال و تندرو، بازاری یافت.دستغیب در ادامه بیان کرد: هیچ یک از شاعران نسل گذشته؛ مانند کسرایی، سایه، نادرپور، شاملو و دیگران موج نو را جدی نمیگرفتند و گمان میکردند که جوانها بهقصد تخریب شعر نیمایی به میدان آمدهاند. فروغ فرخزاد میگوید: «موج نوسرایان آزادی زیادی برای خودشان قائل بودند که بیشتر سهلانگاری و آسانگیری است نه آزادی».او سپس گفت: دانش تجربی، اجتماعی و ادبی این نسل جوان که احمدرضا احمدی یکی از شاخصترین آنها بود، فوقالعاده کم بود. آنها کتابهای جدی را نخوانده بودند و برحسب ذوق و هوش خودشان شعر میگفتند. احمدرضا احمدی از نظر روانی هم حالت نامتعادلی داشت؛ گاهی در خود فرومیرفت و از جمع کناره میگرفت و گاه به میان جمع میآمد و خوشمشربی نشان میداد. شوخیهای او در آن زمان بسیار مشهور بود و فیالبداهه مطالب شوخیآمیزی بیان میکرد. این منتقد ادبی خاطرنشان کرد: در آن دوره که ما سرگرم مبارزه با سنتگرایان بودیم، گرایشهای متعدد شعر نو و شعر احمدرضا احمدی و موج نوییها را جدی نمیگرفتند و آن را تفنن شعر و شاعری میشناختند. البته چند بار در مطبوعات من با احمدرضا احمدی، یدالله رویایی و سپانلو برخورد قلمی داشتیم. بهطور کلی اشعار حجم و شعر موج نو را به دور از جریان عمومی شعر متجدد فارسی میدانستم. یکی از اشکالات شعر احمدرضا احمدی و موج نوسرایان جنبه بیوزنی آنها بود، فاقد وزن عروضی و وزن نیمایی بود و بنابراین مثل نثر خوانده میشد.او ادامه داد: مدتها بعد دیگر خواندن اینگونه شعرها را کنار گذاشتم و بیشتر سرگرم مطالعه اشعار کلاسیک شدم؛ اما در گوشهوکنار اشعار احمدرضا احمدی و دیگران را نگاهی میکردم. آنچه احمدرضا احمدی میگفت در دهه ۷۰ بهصورت موج نو ظاهر شد و نمایندگان زیادی پیدا کرد و هنوز هم ادامه دارد. این موج نو جدید که به پستمدرن نیز مشهور است و کسانی مانند باباچاهی از نمایندگان آن بهحساب میآیند، طرز خاصی دارد که باید شکافته شود. این موج نو جدید نمایندگان موفقی هم دارد؛ مانند باباچاهی و یا برخی از شعرهای جوانان.دستغیب سپس با بیان اینکه احمدرضا احمدی در شعر موفقیتی به دست نیاورد، درباره این دیدگاهش توضیح داد: اشعاری که احمدی گفته بود بیشتر به نثر مقطع شباهت داشت و برای نمونه قسمتی از شعر «خوشه انگور بیپیرایه» را میخوانم «ناگهان رفته بود/ حدس میزدیم به هنگام مرگش/ دریا جنین داشت/ و ستارهها از آسمان به دریا سقوط میکردند/ همه چیز در خانه در سکوت/ و سکوت بود/… / سکوت ما عزاداران هم شفاف بود» او در واقع کاغذی جلوش گذاشته و هرچه خواسته نوشته و من استعاره مثبتی نمیبینم؛ مانند این است که من بنویسم «یک کراوات قرمزرنگ بدون حاشیه» به نظر نو میآید؛ اما باید زبان را درک کرد و دانست هر روز نمیشود شعر گفت و باید صبر کرد تا شعر به سراغ آدم بیاید و زمانی که شعر به سراغت آمد به آن وزن و فرم داد تا دلنشین شود و در مخاطب تأثیر بگذارد. فروغ به او قسم میدهد وزن را فراموش نکن. مسئله فقط وزن عروضی نیست، اوزان نو دیگر مثلاً نیمایی که بر پایه موسیقی فرنگی ساخته میشود هم هست. اما احمدرضا احمدی و همفکرانش استعارههای بدیع و بعید و غیرمترقبه به کار میبردند، این استعارهها تجربه نشده بودند. مثلاً میگوید «دیگر از کسی نپرسیدیم/ که مرگ چگونه/ گاهی سراسیمه/ و گاهی خونسرد سراغ ما میآید» میتوانیم بگوییم انشایی درباره مرگ از راه دور است، کسی که این را نوشته اصلاً از مرگ خبر ندارد، مرگ مسئله وحشتناکی است و به این سادگی نیست. او با خواندن شعر دیگری از احمدرضا احمدی، گفت: باید در شعر مشخص باشد مراد شاعر از فلان کلمه چیست و این موضوع با اینکه از شعر شاعر استنباطهای گوناگون داشته باشند، فرق میکند. شاعر باید تجربه واقعی و مشخص را بگوید. مثلاً شاید یک عارف از شعری که درباره مرگ گفته، خوشش بیاید؛ اما یک خوشگذران بدش بیاید. اما اینگونه نیست که شاعر مانند خواننده تعدد آرا داشته باشد. شاعر تجربه عاشقانه دارد یا ندارد و بازی با کلمه عشق دال بر عاشق شدن نیست. این منتقد ادبی با تأکید بر اینکه احمدرضا احمدی در شعرهایی که برای بزرگسالان گفته موفق نیست و کارش بیشتر انشا و احساسات است، گفت: احمدرضا احمدی خود روحیه کودکانه داشت، حتی تا زمان پیری مانند بچهها بود و متلکهای قشنگی میگفت و دیگران خوششان میآمد. او میخواست در شعر هم این کار را انجام دهد درحالیکه شعر خیلی جدی است، حتی شعر کمیک خیلی جدی است. احمدرضا برای کودکان هم کار میکرد، مقداری شعر کودکان نوشته که انصاف خوب است. او روحیه کودکی را میشناخت و با دنیای کودکان آشنا بود. کتابها و قصههایی که برای کودکان نوشته خیلی خوب است. عبدالعلی دستغیب در پایان گفت: با همه این اوصاف من درعینحال احمدرضا احمدی را شاعر میدانم، یعنی واقعاً شاعر بود. طبع شعر داشت و گاهی چیزهای شاعرانه خیلیخیلی خوبی درباره تنهایی و شب بیان میکرد. «در باران/ یک نان گرم خریدیم/ امید نبود که مسافر/ صبحانه را با ما بخورد/ حافظه ما از روزها/ از شبها/ از زمان/ تهی شده بود.» احمدرضا احمدی احساسات ساده بچگانه و نوجوانانه را بیان میکند؛ اما در این احساسات عمیق نمیشود که آدم را تکان دهد. خیلی احساسی و سانتیمانتال است. احمدرضا در شعر فعال بود. در قصهنویسی برای کودکان و نمایشنامه خیلی جدی بود. مدتی در کانون بود. کتاب برای کودکان تنظیم میکرد. من درگذشت این پیرمرد ۸۳ساله را که در واقع همیشه ۱۵ سال بیشتر نداشت به جامعه ادبی و خانوادهاش تسلیت میگویم.