افغانستان، حکایت غمبار فلاکت آدمها
سقوط کامل افغانستان و فتح تمام مراکز اداری و حاکمیتی این کشور توسط گروه طالبان، از مهم ترین وقایع سال ۱۴۰۰ خورشیدی و ۲۰۲۱ میلادی است.
موبنا – اوایل مرداد ماه امسال اگر از صاحبنظران سیاست می پرسیدی که احتمال می دهند ۱۵ روز بعد، یک گروه مسلح پراکنده در کوهستانهای جنوبی افغانستان با حدود ۷۰ هزار نفر بتوانند کشور را به تسخیر خود درآورند، پاسخ می شنیدی: خیر. این تحلیل که سقوط افغانستان در کوتاه مدت محال است، موضوعی بود که سرویس های اطلاعاتی آمریکا، انگلیس، آلمان و … هم بر آن اجماع داشتند و نادرستی دیدگاه شان به سرعت نمایان شد.
۱۵ مرداد اما، ارگ ریاست جمهوری افغانستان نیز در کنترل این گروه شبه نظامی بود؛ خبری شگفت انگیز برای همه جهانیان.
اما چه شد که دولت و نظامی مستقر که بیست سال از زمان تشکیل آن می گذشت، با ارتشی ۳۰۰ هزار نفره و تجهیزات نظامی کاملا مدرن به فاصله کمتر از یکماه از خروج نیروهای نظامی خارجی، دوام و بقا نیافت و پروژه دولت- ملت سازی مدرن هم با شکست روبرو شد؟ چطورهمه کشور به جز پنجشیر به سرعت به اشغال جماعتی افتاد که قرائتی متحجرانه، سخت و خشک از اسلام دارد؟ چطور رهبری کشور و معاونان ومشاوران و نظامیان از کشور گریختند و مردم را تنها و بی پناه گذاشتند؟
اکنون در میانه شهریورماه و یکماه پس از قبضه آسان قدرت، نظام جدید در افغانستان سعی دارد تا با کاربست درس های حکومتداری پیشین که با حمله آمریکایی ها پس از انفجار برجهای دو قلو دولت مستعجل بود و فروپاشید، این بار چهره ای متمدنانه تر از خود به نمایش بگذارد و شانس ماندگاری خود را افزایش دهد؛ از همین روست که بر خلاف دوره قبل، فعلا به طور نیم بند اعلام کرده اند که زنان می توانند کار و تحصیل داشته باشند، اما در چارچوب شریعت. پذیرفته اند کلاسهای درس دانشگاه باز بماند، اما با جداسازی زنان و مردان.
زمان اما نشان خواهد داد که طالبان امروز چقدر به لحاظ ماهوی با طالبان گذشته فرق دارند؟ اما آنچه از مدل معرفی کابینه بیرون آمد، نشان داد که این قوم عمدتا پشتون، علیرغم گفتارهایشان، اعتقادی به تقسیم قدرت و برساختن آینده افغانستان با مشارکت همه گروهها و طیفها ندارند. آنها در ماجرای حمله هفته گذشته به پنجشیر هم نشان دادند که حتی در دوره تثبیت هم قائل به گفت و گو نیستند و حذف مخالفان بر دیالوگ ارجح است. اجازه خروج صدها هزار نفر به خارج بدون ایجاد مزاحمت و ممانعت هم نه از سر رواداری که از سر بیرون بودن منتقدان و مخالفان از دایره قدرت و تسریع روند یکدست سازی است.
حالا یک جماعت رادیکال که هویتش بر بنیادگرایی استوار است و روزگاری با حمایت سلفی های پاکستان و بعد دستگاههای امنیتی و حاکمیتی آن کشور و البته دلارهای برخی کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس شکل گرفت و رشد یافت، در مصدر قدرت و اداره کشوری است که ۳۰ میلیون نفر جمعیت دارد. منطقه ای که می تواند در صورت شکل گیری لویاتان اسلامی توسط طالبان و در نتیجه تداوم نا آرامی ها، به کانون تازه ای برای دوام و قوام گروههای تروریستی و تبهکار تبدیل شود.
جالب است بدانید افغانستان بخشی از حوزه تاریخی و تمدنی ایران است و در سده های قبل در قلمرو جغرافیایی ما بوده است. شهر تاریخی و فرهنگی هرات ، در دوره صفوی، مرکز خراسان بزرگ که شامل سمرقند و بخارا هم می شد، بود و بخاطر بی لیاقتی های ناصر الدین شاه و توسط انگلیسی ها در ۱۲ شهریور ماه ۱۲۳۶ از این سرزمین جدا شد. نقل است که در مذاکراتی که میان ایران و انگلیس در جریان بود، میرزا آقاخان نوری پیامی را به مسئول تیم مذاکرات با این مضمون می فرستد که شما اختیار تصمیم گیری در هر مساله ای که مورد تقاضای انگلیسی ها است را دارید بجز دو مورد: یکی سلطنت ناصر الدین شاه و دیگری صدارت من. و اینگونه بود که ایران زیر فشار انگلیس ها، پذیرفت که این جدایی را بپذیرد و کشور افغانستان را هم به رسمیت بشناسد.
حالا در سالی که جهان درگیرودار مساله بزرگ مهار ویروس کرونا قرار دارد، افغانستان به آرامی از دست دولتی دموکرات به دامن نظامی اقتدارگرا افتاد و سرنوشت بسیاری از مردمان خوب این کشور را دستخوش تغییر قرار داد. اتفاقی که می تواند برای همسایگان خود و از جمله ایران و در ادامه برای دنیای توسعه یافته نیز پیامدهایی داشته باشد.
در ایران اما هنوز واکنش رسمی به این اتفاق بروز نکرده است. بدون اشاره به داغ بیست ساله و تلخناک اعدام دیپلماتها و خبرنگار ایرانی در مزارشریف بدست طالبان، یک خوشحالی در زمامداران ایران آن است که آمریکایی ها از منطقه رفته اند. اما دغدغه بزرگ بعد از این ماه عسل کوتاه، آن است که دولت جدید، تهدید امنیتی تازه ای برای کشور باشد. چرا که اگرچه هر دو نظام، سبقه اسلامی و دینی دارند، اما وجود تفاوتهایی مانند تشیع و تسنن و نیز حمایتهای بی دریغ پاکستان از طالبان که در ماجرای حمله به پنجشیرو کشتار و کوچ اجباری شماری از آنها، چهره ای زشت و آزاردهنده به خود گرفت و نیز موضوعاتی نظیر تضعیف هزاره ها که عمدتا شیعی و فارسی زبان هستند، از دغدغه های مبتلا به است که درآینده وضوح بیشتری می یابد.
توئیت دیروز علی شمخانی دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران در خصوص کابینه معرفی شده و لزوم توجه امارت اسلامی طالبان به همه اقوام و گروهها در مسیر آینده افغانستان، بیان نوعی دغدغه و نارضایتی از رویکردهای دولت جدید در همسایه شرقی ماست. مجید تخت روانچی نماینده ایران در سازمان ملل نیز پس از بروز فجایع پنجشیر، به مغایرت این رفتار با موازین بین المللی و اخلاقی اشاره کرد که خود گویای فاصله گرفتن از ایده ای است که خوشبینانه در اوایل مورد تصور ایران بود.
سقوط افغانستان، سقوط دسته جمعی یک تاریخ و جغرافیاست. با خبرسقوط کابل و هرات بخشی از وجود ما فرو ریخت، تکه ای از جانمان آسیب دید و زخم کاری دیگری بر ما فرود آمد.
حال افغانستان خوب نیست. این را از تصاویر تاسف بارو جانسوز فرار دسته جمعی دهها هزار نفر از طریق مرز هوایی و سقوط چند نفر در آسمان که به بدنه هواپیما چسبیده بودند، دیدیم؛ آنجا که مردم برای سفر، سوار هواپیما نمی شوند، آنها در حال فرار هستند و طیاره ها، هر روز در حال فراری دادن انسانها. این را از تظاهرات زنان در خیابانهای کابل که بر خلاف اشرف غنی و نظامیان فرار نکردند و حقوق مدنی خود را طلب می کنند، می بینیم. این را از سایه ترس برسر جامعه مدنی، رسانه ها و نخبگان و تحصیلکردگان و فعالان کسب و کار می بینیم. از تغییر سیمای شهر و از قلبهایی که در سینه مردمانش، با نگرانی می تپد و آرزویی دیگرگونه در دل دارند؛ درست مثل قلبی که تا ماه پیش در ورودی فرودگاه کابل بود و امروز از جا کنده شده است.
روزها و ماهها و سال های آینده، روزهای نشاط آور و امید بخشی برای افغانستان نیست. موجب تاسف است که تاریخ و اقلیم این خاک آشنا، این گونه مورد بی مهری قرار گرفته است؛ دیگر از مجسمه های بودائیان بامیان خبری نیست. آرامگاه احمد شاه مسعود شیر دره پنجشیر تخریب شده است؛ همو که این روزها، فرزند دلاورش احمد مسعود، بدون حمایت هیچ گروه داخلی و خارجی، با شجاعت وغیرت ایستاده و نگذاشته تا چراغ امید، در دل ها خاموش شود. سایر نمادهای ملی، تاریخی و فرهنگی افغانستان نیز سرنوشت خوبی نخواهند داشت.
یادمان نرود در بلخ از ولایات این خطه بود که مولانا محمد جلال الدین بلخی پای به عرصه هستی گذاشت و به ناچار از ترس حمله مغول و تاراج جان و مال و زندگی، از بلخ به قونیه هجرت کرد؛ جالب آنکه بلخ و قونیه، روزگاری هر دو در شرق و غرب جغرافیای ایران بوده است.
مولانا ۸۰۰ سال پیش، تعصب و سخت گیری را ناشی از خام بودن می دانست، همانگونه که جنین در تاریکی شکم مادر، ناچار به اترزق خون است و اینگونه نسبت به آن موضع داشت: سخت گیری و تعصب، خامی است / تا جنینی کار خون آشامی است.
سخنی پایانی از جنس دیگری است؛ ” پیربوردیو” در پرفروش ترین کتاب خود به نام ” فلاکت آدمها “، با نظر به چنین صحنه هایی، این گفته اسپینوزا را تکرار می کند که، دلتان نسوزد، نخندید، تحقیر نکنید، بفهمید که چرا چنین شده است.
منبع: مدیریت رسانه