آمریکا و تلاش هایی برای تولید زیردریایی هواپیمابر (+عکس)
امروزه ناوهای هواپیمابر اتمی و زیردریایی های مجهز به موشک های بالستیک از جمله قدرتمندترین ابزارهای نظامی مورد استفاده در ارتش آمریکا هستند.
موبنا – اما برای مدت کوتاهی در اواخر دهه 1950، آمریکا قصد داشت تا این دو سلاح قدرتمند را با هم ترکیب کرده و به شکل ابرسلاحی واحد یعنی یک زیردریایی هواپیمابر بکار بگیرد.
روزهای هسته ای پیش از دکترین نابودی حتمی طرفین (MAD)
برای یک بازه زمانی کوتاه چهار ساله پس از بمباران اتمی شهرهای هیروشیما و ناگازاکی در ژاپن، آمریکا به تنهایی قدرت مخرب تقسیم اتم را در اختیار داشت. اما در 29 آگوست 1949، اتحاد جماهیر شوروی که متحد آمریکا در جنگ جهانی دوم بود، آزمایش اتمی خود در مرکز آزمایش سمیپالاتینسک که در قزاقستان امروزی قرار دارد را انجام داد.
در شرایطی که استفاده آمریکا از سلاح های اتمی ممکن است جهان را به عصر اتم وارد کرده باشد، اما این آزمایش اتمی شوروی بود که دو ابرقدرت اصلی جهان را وارد رقابتی چند دهه ای کرد که آن را به نام «جنگ سرد» می شناسیم.
قدرت تخریب گسترده این سلاح های جدید، تغییری راهبردی را در عملیات های نظامی در سراسر جهان موجب شد. از اوایل دهه 1960، قدرت های اتمی جهان تحت دکترین نابودی حتمی طرفین (MAD) عمل می کنند.
پیش فرضی که در پس دکترین نابودی حتمی طرفین قرار داشت، همانطور که توسط رابرت مکنامارا وزیر دفاع رئیس جمهور جان اف کندی بیان شد، ساده بود: هر حمله اتمی اتحاد جماهیر شوروی با حملات گسترده اتمی آمریکا مواجه خواهد شد که این شرایط حملات اتمی بیشتر شوروی را در پی خواهد داشت.
نتیجه این شرایط همانطور که همه می دانستند، پایان زندگی به شکلی بود که آن را می شناختیم. دکترین نابودی حتمی طرفین اطمینان حاصل می کرد که هیچ برنده ای در یک درگیری اتمی وجود نخواهد داشت. اگر هر حمله اتمی می تواند جهان را به پایان خود نزدیک کند، پس به سود همه کشورها خواهد بود تا هرگز چنین حمله ای آغاز نشود.
اما پیش از ظهور دکترین نابودی حتمی طرفین، سلاح های اتمی عمدتا همانند هر سلاحی دیگر در زرادخانه یک کشور دیده می شد. به دلیل توانایی بسیار بالای این سلاح ها، بسیاری از رهبران نظامی جهان طراحی راهبردهایی برای استفاده خلاقانه از آنها را آغاز کردند.
البته، همه طرح های نظامی بر اساس یافتن روش های جدید برای استفاده از سلاح های هسته ای نبوده و برخی بر توسعه راهبردها و تکنیک های انتقال سلاح های هسته ای و چگونگی نبرد پس از حملات اولیه اتمی متمرکز بودند. یکی از بخش های مورد توجه، نیروی هوایی آمریکا بود. در آغاز جنگ جهانی دوم، آمریکا فقط دارای 2,500 فروند هواپیمای نظامی بود، اما در پایان جنگ، این کشور به یک قدرت بزرگ هوایی تبدیل شده بود.
با بیش از 300 هزار هواپیمای تاکتیکی و ناوگانی از پیشرفتهترین بمب افکن های موجود در جهان (Boeing B-29)، آمریکا می دانست که جنگ جهانی سوم به طور بالقوه نبردی در آسمان ها خواهد بود، اما این مساله یک مشکل ایجاد می کرد… بعد از این که زمین به واسطه آتش انفجار بمب اتمی از بین برود، چگونه می توان هواپیماها را به پرواز درآورد؟
این پرسش منجر به معرفی برنامه های جالب توجهی از جمله پروژه شبه UFO به نام VZ-9 Avrocar شد که از نظر تئوری به باند برای برخاستن از زمین نیاز نداشت. پروژه دیگری که در دهه 1950 معرفی شد ناوگانی از جنگنده ها را شامل می شد که به باند پرواز یا حتی آشیانه برای نگهداری نداشت که توسط بمب افکن های دشمن هدف قرار بگیرند. در عوض، نیروی دریایی آمریکا برخاستن جت های جنگنده از زیردریایی ها، همانند آنچه با پرتاب موشک های کروز تجربه کرده بودند را مد نظر قرار داده بود.
پرتاب موشک های کروز بالدار از زیردریایی ها
در دهه 1950، آمریکا ایده پرتاب موشک های بزرگ از زیردریایی را دنبال می کرد. در حقیقت، این کانسپت به اندازه ای امیدوارکننده به نظر می رسید که برخی مقام های نیروی دریایی آمریکا ایده پرتاب جنگنده های کوچک از زیردریایی را همانند آنچه می توانستند با موشک ها انجام دهند را مد نظر قرار دادند.
پس از انجام آزمایش های موشکی در ناوگان کشتی های اصلاح شده، نیروی دریایی آمریکا دو زیردریایی دیزل-الکتریک برای پرتاب موشک کروز که با عنوان کلاس گریبک (Grayback Class) شناخته می شدند را تولید کرد. این زیردریایی ها می توانستند چهار موشک بزرگ Regulus II را حمل کنند که از پیشرانه های توربوجت برخوردار بودند.
پس از عملکرد امیدوارکننده زیردریایی های کلاس گریبک، نیروی دریایی آمریکا یک زیردریایی کلاس هالیبوت (Halibut Class) را تولید کرد که این زیردریایی اتمی قابلیت حمل پنج موشک Regulus IIرا داشت. برخلاف زیردریایی های مجهز به موشک های بالستیک حال حاضر، زیردریایی یواساس هالیبوت برای شلیک این موشک ها باید به سطح آب می آمد و موشک های کروز از طریق یک سطح شیبدار پرتاب می شدند.
برای دفاع از خود در برابر کشتی های دشمن، هالیبوت به شش لوله اژدر 533 میلی متری مجهز شده بود تا از این زیردریایی 350 فوتی (198 متر) دفاع کنند. به لطف راکتور اتمی S3W خود، هالیبوت دارای برد حرکت بدون محدودیت بود که ویژگی مهمی محسوب می شد زیرا موشک های Regulus II دارای بردی حدود یک هزار مایل (1609 کیلومتر) بودند.
از آنجایی که هالیبوت برای استقرار موشک های کروز بالدار با اندازه و وزنی مشابه با یک هواپیمای جنگنده دارای سرنشین طراحی شده بود، نیروی دریایی آمریکا این شرایط را به عنوان یک فرصت در نظر گرفت. این زیردریایی جدید نه تنها می توانست برای موشک ها استفاده شود، بلکه امکان استفاده از آنها به عنوان ناو هواپیمابر نیز وجود داشت.
برنامه ساخت زیردریایی هواپیمابر
ارزش ناوهای هواپیمابر در جنگ جهانی دوم برای نیروی دریایی آمریکا ثابت شده بود، اما با از دست دادن پنج ناو هواپیمابر و هفت ناو اسکورت در درگیری، ایده ساخت یک ناو هواپیمابر که می توانست پس از بلند شدن هواپیماهای جنگنده به زیر آب برود، مورد توجه نیروی دریایی آمریکا قرار گرفت.
با استفاده از هالیبوت به عنوان یک مدل، نیروی دریایی آمریکا زیردریایی هواپیمابر AN-1 را معرفی کرد که قابلیت حمل هشت جنگنده را داشت. برای پرواز جنگنده ها، زیردریایی به سطح آب آمده و جنگنده ها به صورت عمودی از روی آن به هوا پرتاب می شدند.
برای مدیریت پرتاب عمودی، بوسترهای جداگانه ای پس از قرارگیری در ریل پرتاب روی هواپیما نصب می شدند. این بوسترها جنگنده را به سرعت و ارتفاع کافی می رساندند تا پیشرانه جنگنده مشکلی برای ادامه پرواز نداشته باشد.
بنابر برنامه های نیروی دریایی آمریکا، زیردریایی هواپیمابر AN-1 می توانست چهار جنگنده را تنها در شش دقیقه و کل هشت جنگنده را در کمتر از هشت دقیقه پرتاب کند. این آمار برای آن زمان و به ویژه برای ناوهواپیمابری که می توانست پس از برخاستن جنگنده ها دوباره به زیر آب برود قابل توجه بود.
در ابتدا، نیروی دریایی آمریکا امیدوار بود که از هواپیماهای جنگنده معمول همراه با این زیردریایی جدید استفاده کند و برای مدت کوتاهی، جنگنده Grumman F-11F Tiger برای ایفای این نقش در نظر گرفته شد. اما سال های دهه 1950 شاهد چنان پیشرفت سریعی در صنایع هوایی بود که جنگنده F-11 خیلی زود برای رقابت در نیمه دوم قرن بیستم گزینه ای بسیار کند ارزیابی شد.
در عوض، نیروی دریایی آمریکا با بوئینگ وارد همکاری شد تا جنگنده هایی با این هدف طراحی کند که نه تنها توانایی تحمل استرس ناشی از پرتاب عمودی از یک زیردریایی هواپیمابر را داشته باشند، بلکه بیشینه سرعت آنها می توانست به سه ماخ برسد.
چالش های پرواز یک جنگنده از یک زیردریایی هواپیمابر
هرگز نامی رسمی برای جنگنده های پیشنهادی بوئینگ انتخاب نشد، اما طبق طرح ها، طول کلی آنها 70 فوت (21 متر)، ارتفاع 19.5 فوت (6 متر) و طول بالشان برابر 21.1 فوت (6.5 متر) بود. این هواپیماهای تک سرنشین قرار بود از پیشرانه های جت SE-105 استفاده کنند که 23 هزار پوند نیروی رانش تولید می کرد.
طرح بوئینگ شامل دو پیشرانه اضافی SE-105 برای اتصال به جنگنده ها برای کمک به برخاستن عمودی می شد که پس از رسیدن جنگنده به ارتفاع مناسب، این دو موتور اضافی غیرفعال شده و امکان بازیابی و استفاده مجدد از آنها وجود داشت.
آزمایش های برخاستن عمودی در پلتفرم های دیگر ثابت کرده بود که امکان استفاده از چنین روشی وجود دارد، اما برخاستن تنها نیمی از آن چیزی بود که جنگنده های یک ناو هواپیمابر انجام می دهند و آنها باید قابلیت فرود نیز داشته باشند. روی سطح یک ناو هواپیمابر، این کار به روشی سنتی انجام می شد و جنگنده ها با فرود روی عرشه ناو با کمک یک قلاب و کابل متوقف می شدند.
بدون فضای کافی عرشه برای چنین فرودی روی یک زیردریایی، بوئینگ فرود عمودی روی خشکی را برای جنگنده های AN-1 مد نظر قرار داد. در تئوری، این ممکن بود، اما آزمایش های چنین فرودی خطر آن برای هر فردی به جز با تجربهترین خلبانان را ثابت کرده بود.
در سال های بعد، چشم اندازهای نظامی تغییر چشمگیری مجددی را شاهد بود زیرا موشک های بالستیک امکان شلیک سلاح های اتمی به اهدافی بسیار دور و انهدام آنها با دقت بسیار زیاد را ممکن ساخته و دکترین نابودی حتمی طرفین احتمال نابودی فرودگاه ها در حملات هسته ای متقابل اولیه را کاهش داد.
در نهایت، آمریکا سرمایه گذاری سنگینی را روی ناوهای هواپیمابر عظیم انجام داد که اگرچه قادر به پنهان شدن از دید موشک های دشمن نیستند اما توانایی و انعطاف پذیری بسیار بیشتری نسبت به زیردریایی هواپیمابر AN-1 را ارائه می کنند.
مطالب مجله تصویری سلاح را در این لینک دنبال کنید.
منبع: مجله تصویری سلاح