قطار نمایش خانگی روی ریلهای لرزان
اینجا دیگر تلویزیون نیست که مخاطب مجبور به تحمل هر محصول ضعیفی باشد. کمکاری و بدکیفیتی به ضرر خود تولیدکننده تمام خواهد شد و اگر مخاطب انگیزه و میل خود را برای تداوم و دنبالکردن سریال از دست دهد، هزینه آن را هیچ سازمان و نهاد دیگری جبران نخواهد کرد.
موبنا -شبکه نمایش خانگی را میتوان رسانه جامعه مدنی و رسانهای میانی دانست، بدین معنی که این شبکه بهعنوان یک مدیوم سوم، بین سینما و تلویزیون قرار گرفته که واجد برخی ظرفیتها و کارکردهایی است که این دو رسانه قدیمیتر، فاقد آن هستند بنابراین شبکههای خانگی، فارغ از ضعف و قوتهای دراماتیکی و کیفیت ساختاری آن، از حیث جامعهشناسی ارتباطات و مطالعات فرهنگی نیز تحلیلپذیر بوده و نمونه بارزی از تجلی سویه صنعتی و تجاری هنر است.
در این فرایند دیگر طبقه اشراف یا روشنفکران نیستند که مصرفکننده محصولات هنری بوده و برای آن هزینه میکنند. توسعه تکنولوژی ارتباطی و دیجیتالی با تکثیر کالاهای هنری آنها را در اختیار همه طبقات اجتماعی قرار داده و لذت ناشی از آن را برای طیفهای متنوع و گستردهای از مخاطبان فراهم میکند. امکان تکثیر و بازتولید مکانیکی اثر هنری، اگرچه آن را از مقام والای فرهنگی به پایین کشیده و با تعمیم آن به سطح عمومی از یک کالای فاخر و گرانقیمت خارج میکند، اما هنر را به درون مناسبات اجتماعی و زندگی روزمره تزریق کرده و به یک تجربه ملموس در زیست- جهان توده بدل میکند.
واقعیت این است سینما و تلویزیون همواره دو مدیوم و رسانه رقیب بودهاند که هر کدام تلاش میکردند با تمهیدات مخاطب شناسانه خود، مخاطب دیگری را به نفع خویش قُر بزنند و بر رونق بازار خویش بیفزایند؛ اما امروزه انگار بینامتنیت مثل پارادایم حاکم بر رشتههای دانشگاهی به فضای رسانهای هم بسط یافته و شاهد ظهور و بروز وضعیتی بینارسانههایی هستیم که در حد فاصل تلویزیون و سینما قرار گرفتهاند؛ رسانههایی که از ظرفیت و قابلیتهای هر دو مدیوم استفاده میکنند، بدون اینکه از حیث ماهوی عین آنها باشند.
اگرچه مثلا «شاهگوش» یک سریال تلویزیونی است، اما همچون یک فیلم سینمایی میتوان آن را از طریق شبکه ویدئویی مشاهده کرد. در واقع مخاطب میتواند هر قسمتی را که بیشتر دوست داشت، بارهاوبارها ببیند و از بخشهایی که ناراضی بود، بهسرعت بگذرد. این موضوع حتی در سینما هم امکانپذیر نیست، اما رسانه ویدئو به مخاطب قدرت بیشتری بخشیده و او دیگر از حیث ارتباطی و آیین تماشا و نمایش نیز تابع مطلق رسانه نبوده و بر آن برتری مییابد. دستکم در اینجا از لحاظ فرمی، هژمونی رسانهای کاهش یافته و نوعی ساختارشکنی در اقتدار آن رخ میدهد.
اینجا دیگر تلویزیون نیست که مخاطب مجبور به تحمل هر محصول ضعیفی باشد. کمکاری و بدکیفیتی به ضرر خود تولیدکننده تمام خواهد شد و اگر مخاطب انگیزه و میل خود را برای تداوم و دنبالکردن سریال از دست دهد، هزینه آن را هیچ سازمان و نهاد دیگری جبران نخواهد کرد و امکان جبران آن وجود نخواهد داشت. صنعتبودن هنر سینما در این ساختار معنای واقعی خود را پیدا میکند و کاملا تابع مناسبات اقتصادی میشود. در شرایطی که امکان تأسیس تلویزیون خصوصی در جامعه ما فراهم نیست، تولید سریالهای خانوادگی در ژانرهای مختلف شاید بتواند تا حدودی این خلأ را پر کند و دستکم به شکلگیری یک شبکه شبهخصوصی تلویزیونی دامن بزند.
نوع تبلیغات و تمهیدات اقتصادی که تهیهکنندگان «قهوه تلخ» برای این سریال اندیشیدهاند، هم جذاب و درخور تأمل است. ایجاد انگیزههای اقتصادی برای خرید یک کالای فرهنگی، شاید در ظاهر چندان دلچسب به نظر نرسد و طرفداران فلسفه هنر برای هنر را بیازارد، اما امروز دیگر هنر و تجارت چنان با هم آمیختهاند که تفکیک آنها کار دشواری است. قرعهکشی و اهدای جوایز ارزشمند، دیگر متعلق به بانک و مؤسسات اقتصادی نیست. مؤسسات فرهنگی – هنری نیز میتوانند برای کالای خود تبلیغ کرده و بر تعداد مشتریان خود بیفزایند. اگر در بخش بازرگانی نام مؤسسه و بنگاه اقتصادی در جلب اعتماد مشتری مؤثر است، در بازار فرهنگ و هنر نیز نام هنرمند و تولیدکنندگان کالا بزرگترین اعتبار و ضامن اقتصادی کالاست. اما و اما اینهمه ماجرا نیست.
اگر شبکه نمایش خانگی بهعنوان یک بنگاه فرهنگی–اقتصادی، سویه فرهنگی خود را از دست دهد یا کارکردهای اقتصادی آن چنان در اولویت قرار گیرد که ذات فرهنگی آن را دچار استحاله کند، باید منتظر سقوط این شبکه بود. بزرگترین سرمایه شبکه نمایش خانگی مثل هر رسانه دیگری، اعتماد مخاطب است؛ خاصه در اینجا که مخاطب با تکیه بر همین اعتماد برای دریافت خدمات فرهنگی باید هزینه کرده و پول پرداخت کند. اگر این اعتماد به هر دلیلی خدشهدار شود، دودش به چشم خود نمایش خانگی و سرمایهگذارانش میرود. مثلا در اتفاقاتی که در سریال «قهوه تلخ» درباره جوایز قرعهکشیها رخ داد، نهفقط موجب ضربه به این سریال شد که اعتماد افکار عمومی به کلیت شبکه نمایش خانگی را کاهش داد و شاید اگر سریال «شهرزاد» به موفقیت نمیرسید، شبکه نمایش خانگی در جلب اعتماد و رضایت مخاطب با شکست مطلق مواجه میشد.
سریال شهرزاد در استمرار درخشش سری اول خود در حالی فصل دوم را کلید زد که تهیهکننده آن به جرم اختلاس دستگیر شد و ظاهرا ساخت سری دوم آن با مشکل یا حتی توقف همراه شده است. اگرچه خبرها دراینباره ضدونقیض است، اما یک چیز را نمیتوان انکار کرد و آن آسیبی است که چنین اتفاقاتی میتواند به شبکه نمایش خانگی و کارکردهای آن بزند به طوری که برخی در همین اتفاقات تحلیل کردند شبکه نمایش خانگی از دست تهیهکنندگان حرفهای و فرهنگی خارج شده و در اختیار برخی سرمایهگذاران اقتصادی قرار گرفته که صرفا به سودای سود اقتصادی وارد این عرصه شدهاند و هیچگونه دغدغه فرهنگی ندارند. از حیث تولید نیز اینگونه رخدادها میتواند فرایند ساخت پروژههای این شبکه را با ریسکپذیری بالا روبهرو کرده و بسیاری از سینماگران نیز ریسک پذیرش کار در این شبکه را نپذیرند بنابراین فقدان امنیت اقتصادی و فرهنگی به شکل توأمان میتواند شبکه نمایش خانگی را با مشکل مواجه کند. اینکه از طریق شبکه نمایش خانگی و بر مبنای منطق اقتصاد فرهنگ بتوان فضای جدیدی برای سودآفرینی خلق کرد، بهخودیخود بد نیست به شرطی که حاشیههای غیرمتنی و برخی بداخلاقیهای اقتصادی – فرهنگی موجب نشود شبکه نمایش خانگی از ریل اصلی خارج شده و این قطار به ایستگاه مقصد نرسد.
منبع: روزنامه شرق