پدرم کلید خانه را به شهباز داد و او این بلای سیاه را بر سرم آورد

موبنا – رویا دختر 20 ساله در حالی که از شدت خماری، نای حرف زدن نداشت و دستانش از عصبانیت به لرزه افتاده بود به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: دختر نوجوانی بودم که پای «شهباز» به زندگی ما باز شد. او از دوستان صمیمی برادرم بود. شهباز خیلی زود اعتماد همه اعضای خانواده …

موبنا – رویا دختر 20 ساله در حالی که از شدت خماری، نای حرف زدن نداشت و دستانش از عصبانیت به لرزه افتاده بود به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: دختر نوجوانی بودم که پای «شهباز» به زندگی ما باز شد. او از دوستان صمیمی برادرم بود. شهباز خیلی زود اعتماد همه اعضای خانواده را به خودش جلب کرد. به طوری که پدرم کلید منزلمان را به او داد تا بتواند به راحتی در محل تردد کند. او همه امور اداری و بانکی برادرانم را انجام می داد و دلسوزانه برای پدرم کار می کرد. او 16سال از من بزرگ تر بود و من هم مانند دیگر اعضای خانواده اعتماد کاملی به او داشتم به طوری که حتی مشکلات خانوادگی و یا تحصیلی ام را با او در میان می گذاشتم. چند سال به همین ترتیب سپری شد تا این که پس از پایان تحصیلاتم در مقطع متوسطه، جوانی به خواستگاری ام آمد اما پدرم با ازدواجم مخالفت کرد و گفت: باید بعد از پایان تحصیلات دانشگاهی ازدواج کنی از این موضوع خیلی تعجب کردم چرا که دو خواهر دیگرم در سن 18 سالگی ازدواج کرده بودند. از آن روز به بعد محبت های شهباز نسبت به من هر روز بیشتر می شد. او مدام برایم هدیه می خرید و در هر ساعت از شبانه روز به دیدارم می آمد به طوری که دیگر محبت های بیش از اندازه او برایم آزاردهنده شده بود ولی من اهمیتی به آن نمی دادم تا این که شهباز مرا به یک میهمانی دوستانه دعوت کرد و من هم پذیرفتم و بدین ترتیب بدبختی های من با مصرف موادمخدر در آن میهمانی شوم آغاز شد. طولی نکشید که اعتیاد شدیدی به شیشه پیدا کردم. این در حالی بود که شهباز مواد مصرفی مرا تامین می کرد. مدتی گذشت تا این که روزی شهباز عنوان کرد قصد ازدواج با مرا دارد اینجا بود که فهمیدم او به همین منظور وارد زندگی ما شده و مرا در دام اعتیاد گرفتار کرده است. وقتی گفت او مانع ازدواج من شده و پدرم به همین خاطر شرط ازدواج در پایان تحصیلات دانشگاهی را گذاشته است می خواستم با دستانم او را خفه کنم اما از دستان لرزان دختری معتاد کاری برنمی آمد. کینه عمیقی از شهباز در دلم ایجاد شده بود اما برای تامین موادمخدر به او نیاز داشتم چرا که می ترسیدم خانواده ام در جریان اعتیادم قرار بگیرند. دیگر کاری را بدون اجازه او انجام نمی دادم و مجبور بودم به او باج بدهم. آرام آرام ظاهرم تابلو شده بود و شهباز از دیدن ذلت و خواری من لذت می برد تا این که روز گذشته به شدت خمار بودم و شهباز هم به تلفن هایم پاسخ نمی داد این بود که برای تهیه مواد راهی پارک شدم اما ناگهان در محاصره ماموران قرار گرفتم و دستگیر شدم حالا شهباز به ملاقاتم آمده است

 منبع: رکنا

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا