با نگاه غضبناک به چهره پدرم، به روز سیاه نشستم

موبنا – پسرجوان در حالی که از کرده خود پشیمان بود و ابراز می کرد من باعث شدم تا دختر کوچکی به خاطر هیچ پدرش را از دست بدهد، به قاضی پرونده اش گفت: مدت ها قبل پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و من فرزند طلاق شدم. با وجود این، به دنبال کارهای خلاف نمی رفتم و …

موبنا – پسرجوان در حالی که از کرده خود پشیمان بود و ابراز می کرد من باعث شدم تا دختر کوچکی به خاطر هیچ پدرش را از دست بدهد، به قاضی پرونده اش گفت: مدت ها قبل پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و من فرزند طلاق شدم.

با وجود این، به دنبال کارهای خلاف نمی رفتم و سعی می کردم انسان مفیدی باشم. به همین منظور ورزش را انتخاب کردم و در یکی از رشته های رزمی پیشرفت کردم، به طوری که روزی 2ساعت از وقتم را به پارک می رفتم و تمرینات ورزشی ام را ادامه می دادم تا این که آن شب شوم فرا رسید.

اواخر اسفند بود و خانواده من هم مانند دیگران در تدارک فراهم کردن مقدمات تحویل سال نو بودند. چیزی به چهارشنبه سوری باقی نمانده بود که به خاطر یک موضوع پوچ و بی اهمیت با پدرم به مشاجره پرداختم. پدرم وقتی خشم و غرور مرا دید، دستم را گرفت و به بیرون از اتاق رفتم، حال خودم را نمی فهمیدم و در حالی که به شدت غضبناک شده بودم، دستم را بالا بردم و غضب آلود چشم به چشم پدرم دوختم و فریاد کشیدم «حیف که پدر منی وگرنه. . . ! »

آن شب قرار بود برای تفریح به باغ برویم و من تصمیم گرفتم ابتدا نزد دوستانم بروم. اصرار خانواده بی فایده بود. من هم پافشاری می کردم که «شما بروید، من با دوستم می روم» .

وقتی نزد دوستم رفتم، تصمیم گرفتیم تعدادی ترقه هم درست کنیم که در آن جا با منفجر کردن آن ها به تفریح بپردازیم، در نهایت مقداری لوازم ساخت مواد منفجره خریداری کردیم و در حالی که آسمان شهر کاملا تاریک بود، در خیابان به راه افتادیم.

برخی از جوانان و نوجوانانی را دیدیم که در خیابان ترقه بازی می کنند. من و دوستم نیز تحت تأثیر هیجانات جوانی قرار گرفته بودیم، به طوری که انگار در عالم دیگری بودیم. دوستم چند ترقه انفجاری را کنار جدول خیابان و پیاده رو پرت کرد، هرچه صدای انفجارها مهیب تر می شد، هیجان ما هم بیشتر می شد.

در این هنگام مرد جوانی به دوستم اعتراض کرد که این کارها را نکنید! ! آن مرد وقتی با جواب سربالای دوستم رو به رو شد و فهمید که ما به حرف های او توجهی نمی کنیم، به سمت پیاده رو بازگشت.

من که این صحنه را می دیدم، دچار غرور جوانی شدم و دست به کار احمقانه ای زدم که نه تنها خودم را به روز سیاه نشاندم، بلکه خانواده دیگری را نیز نابود کردم.

در حالی که نارنجک دست ساز را داخل مشتم می فشردم، ضربه ای از پشت سر به آن مرد زدم که ناگهان نارنجک در دستم منفجر شد و هر دو بر زمین افتادیم. آن مرد در بیمارستان جان سپرد و انگشت من نیز قطع شد. حالا در حالی به عنوان قاتل محاکمه می شوم که با یک اقدام احمقانه، کودکی را نیز از داشتن پدر محروم کرده ام و . . .

 منبع: خراسان 

دکمه بازگشت به بالا