«سكو ت» من بر نامهريز ي شده نبو د
آرزو یزدانی اصولا هم به کارگیری مدیومهای متفاوت و تجربه آن توسط هنرمند با توجه به شرایط زیست و هجوم رسانههای مختلف روشی اجتناب ناپذیر است اما مااينجا بیش از سینما باز دوباره سراغ شمس لنگرودی شاعر رفتهايم تا به بهانه کتاب «منظومه بازگشت و اشعار دیگر» که نوعی اتوبیوگرافی شاعرانه است و اسطورهها در …
آرزو یزدانی
اصولا هم به کارگیری مدیومهای متفاوت و تجربه آن توسط هنرمند با توجه به شرایط زیست و هجوم رسانههای مختلف روشی اجتناب ناپذیر است اما مااينجا بیش از سینما باز دوباره سراغ شمس لنگرودی شاعر رفتهايم تا به بهانه کتاب «منظومه بازگشت و اشعار دیگر» که نوعی اتوبیوگرافی شاعرانه است و اسطورهها در آن به شکل امروزی کاملا نمود دارند و میتوان گفت از جمله آثاریاست که ميتواند الهام بخش اشعار دیگر باشد، با اوگفتوگویی داشته باشیم.
به همین گونه شعر مينویسم/مدادم را در دست ميگیرم و مينویسم باران/دیگر پروانه وباد خود ميدانند پاییز است یا بهار
این شعر از «در مهتابی دنیا» شاید گویا ترین توضیح دربارهاين شاعر باشد که مرا به یاداين بیت شعر حافظ مياندازد:
در نظربازی ما بی خبران حیرانند /من چنینم که نمودم دگرايشان دانند.
منظومه بازگشت نوعي اتوبیوگرافی است از کسی که سالهاي میانسالیاش را ميگذراند و اين سالها برايش ادامه دار به نظر ميرسد.انگار کسی از تولد تا جوانی را نوشته و از يك قسمتی به بعد، به نظر ميرسد نویسنده در سالهاي جوانی مانده و ديگرسن اودر آن محسوس نیست …
بله درست است وعلتش را هم نميدانم، شاید به نوعي ترس از پذیرش پیری باشد.آقای دولت آبادی یک تعریف بسیار عالی از پیری دارد ميگوید پیری یعنی بی آیندگی.منظومه داشت به اتمام ميرسید كه من متوجه شدم اصلا به سمت پیری نرفتهام و آن را باايهام وکنایهاي مانند برف نشان دادهام و اصلا از خود پیری صحبت نکردهام .
در جایی از شعر ميگویيد:« اسب دانای بزرگ بود که همیشه سکوت ميکرد،اينجا مرا یاد باکسر، اسب کتاب قلعه حیوانات جورج اورول انداخت که نهایتا شاید سکوتش باعث شد به سلاخ سپرده شود» ارتباط اين شعر با شما چه بوده است؟
اسب در اسطوره دانای بزرگ شناخته ميشود و آن موقع در ناخودآگاه من بوده است. وقتی مينوشتم متوجه نبودم و وقتی دوباره خواندمش دیدم که اشاره به اسطوره است ودر هنگام نگارش آن به قلعه حیوانات توجهی نداشتم.
شما دراين مجموعه بیش از 10 بار کلمه سکوت را به کار بردیدو درجایی هم کنایه به سکوت داشتید«و صدای مادر را بیآنکه لب از لب بگشاید ،اوهمیشه بیسخن از رنجها حرف ميزد» « سکوت بچه غول خواب زدهاي است» « برگهای زرد لرزان در سکوت دست نسیم را ميخوانند»…رازاين سکوت چیست ؟
در یک سن و دورهاي همانطور که در تاریخ هم روایت هست انسان گاهی بعد از فهمیدن رنج هستی و رازهای آن به گوشهاي ميرود و سکوت پیشه ميکند.اين سکوت هم شاید کنایه از همان دانستگی و لب فروبستن داشته باشد.در شعرمناينها همه اتفاق اند واين برای من حالت شهودی دارد یعنی برنامه ریزی شده نبوده است .
تا چه حد ممیزی اثر روی کار شما تاثیر داشته یا اينکه خودتان را مجبور به تغییر در شعر کردهايد که با ممیزی دچار مشکل نشوید؟
من هنگام نوشتن بهاينکه برای مردم قابل خواندن باشد خیلی فکر نميکنم مثلا خوانشاين منظومه راحت نیست و بعید است که مردماين را تا آخر بخوانند و کار سختی است .من اگر ميخواستم بهاين موضوع توجه کنم اصلااين مجموعه را چاپ نميکردم اما اينکه سانسور چقدر نقش دارد، سانسور به دو نوع عمل ميكند؛ یکیاينکه کتاب را ميدهی و سانسور ميکنند و دوماينکه در افکار وزندگی شما به مرور تاثیر ميگذارد.یعنی ساختاری در ذهن ودرک و دید شما به وجود ميآورد که شما خودتان هم خیلی متوجه نیستید چه اتفاقی افتاده است. حتما تاثیر گذاشته اما چقدرش را من نميدانم . یعنی شاید اگر مثلا یک فضای دیگری بود و به دوره جوانی ميرسیدم مسائل اروتیک را هم مطرح ميکردم.من نميدانم شاید نوع زندگی باعث شد که ناخودآگاه به آن سمت نرفتم. آن نقش پنهانش در ما تاثیر بیشتری دارد تا آن قسمت از نقش آشکارش.
یعنی خودمان تبدیل به سانسورچیهایی بالفعل شدهایم ؟
بله به خودی خوداينطور ميشود. مثلا وقتی یک بچه در خانه یک مدل رفتاري دارد و در مدرسه جور دیگر یعنی در جاهای مختلف خودش را سانسورهای مختلف ميکند.حالا چه بهطور آگاهانه و چه نا آگاهانه .
به نظر شما فشار و شرایط بد اجتماعی باعث ميشود یک هنرمند شکوفا شود؟ برای مثال پرفورمنس آرت که خیلی موقعها به عنوان هنری اجتماعی و اعتراضی به کار ميرود شاید در کشوری مانند سوئد که سیستم حکومتیاش برای مردم مطلوب است پویا و موفق نباشد. حتی من از هنرمندی شنیدم که ميگفت شرایط بد اقتصادی و بحران اتحادیه اروپا باعث ميشوداين هنر در آن منطقه پیشرفت کند، نظر شما چیست؟
این درکي غلط از یک سخن درست است بهاين معنا که هنر نتیجه نقص و نا مطلوب بودن وضعیت است. اگر همه چیز سر جایش باشد هنر به وجود نميآید هنر خلاقیتی است در مقابل نقص خلقت امااين بهاين معنی نیست که دیکتاتوری باشد خوب است. دیکتاتوری نابود کننده هنر است واين بهاين معنی نیست که آزادی بد است. آن هنر مند است که بیشتر ظرفیت ندارد در جامعه خلاقیت داشته باشد.خوداين هستی آنقدر نقص دارد، آنقدر مشکل دارد که بستگی به هنرمند دارد که چگونه فکر کند وگرنه جیم جارموش چرا با مشکل مواجه نیست و هنوز کارهای خلاقانه به وجود ميآورد یا روبرت برسون ، آنها هم همه درجوامع آزاد بوده اند یا همه موسیقیدانان و نویسندگان بزرگ آمریکا و اروپا .
کیفیت یک اثر در چنین شرایطی بهچه چیزي بستگی دارد؟
این مضوع به کیفیت و درک هنرمند از هستی بستگی دارد اينکه مشغله هنرمند چه باشد. دوباره تکرار ميکنم که هنر نتیجه نقص خلقت است امااين دریافت غلط را رایج کردن که پس هرچه فشار بیشتر باشد بهتر است و
به نظر من خیلی فاجعه بزرگی است. ودر کشورهای عقبمانده دیگر خیلی فاجعه است که ما بگوییم پس فشار را بیشتر کنیم تا هنرهای بیشتری خلق کنیم .اصلا چنین چیزی نیست.به نظر شما افغانستان هنرمندان بیشتر و بزرگتری دارد یا فرانسه؟
صد درصد فرانسه…
درست است. شما هیچ کشور عقب ماندهاي ندارید که هنرمند بزرگ خلق کنددر تمام اروپای شرقی در تمام مدتی که شوروی بود هیچ هنرمند بزرگی خلق نشد. در حالی که همه آنها یک ذره قبل از انقلاب شوروی وجود داشتند .چخوف بود داستایوفسکی ،مایاکوفسکی و تولستوی بودند، آنها چه شدند؟اين برداشت بسیار غلطو ضربه زنندهاي است که فشار باعث شکوفایی هنر ميشود.
شما هم در سینما و هم در موسیقی فعالیت داشتهايد، آخرين كاري كه انجام داديد چه بوده است؟
آخرين اثر سينمايي من ،فیلمي است به نام«احتمال باران اسیدی» با جوانی به نام بهتاش صنیعیها.
تجربه کار شما در بازیگری تا چه حد کنجکاوی برای دسترسی به ابزار ارتباطی متفاوت در دنیای هنر بوده و تا چه حد عشق و علاقه به بازیگری ؟ اساسا آيا شما خودتان را بازیگر ميدانید؟
بهتر استاينگونه بگویم که همه کارهای هنری من برای خودم است. برای تسکین روح خودم وبرای آرامش خودم است. هرگز کاری را برای دیگری نميکنم مثلا شعر نميگویم که دیگری بخواند شعر مينویسم وقتی تصحیح ميکنم وشکیل ميشود و خوشم ميآید چاپ ميکنم که دیگری هم بخواند. فیلم هم برای تسکین خودم بازی کرده ام. آواز هم که ميخوانم همینطور است. به سینما و تئاتر از نوجوانی علاقه داشتم.
شما فرزند یک روحانی بودید،اين موضوع باعث شد که آن موقع به دنبال بازیگری در سینما یا تئاتر نروید؟
پدرم خودش حرفی نداشت اما فضا به گونهاي بود که افکار عمومياجازه نميداد من ترانه بخوانم وگرنه من در 18 سالگی قرار بود خواننده شوم حتی به رادیو هم نامه نوشته بودم وآنها هم تست گرفته بودند و گفته بودند که خیلی خوب است اما خودم دیدم برای پدرم درست نیست. چون آنموقع همهايران ميگفتند پدر گلپایگانی روحانی است و او آواز ميخواند واين برای خانواده ام خیلی بد ميشد و من دوست نداشتم چنین چیزی پیش بیاید.درمورد سینما هم من در سنین 26 – 25سالگی دوره تئاتر دیده بودم نه برایاينکه ميخواستم بازیگر بشوم بلکه برایاينکه ببینم اصلا داستانش چیست…بعدا که اوضاع و احوال عوض شد ودیدم فیلميکه پیشنهاد شده خوب است رفتم و وارد بازیگری شدم. اولین کار هم كه متاسفانه به آن اجازه اکران ندادند« فلامینگوی شماره 13» بود. از آنجا به بعد خیلی خوشم آمد عرصه سینما عرصه دیگری است ، در شعر خیلی تنهایی زیاد است زیرا در شعر شما هم نویسنده کار هستید هم بازیگر و هم کارگردان شعر وهم فیلمبردار! اين بعد از30 ،40 سال آدم را اذیت ميکند. مخصوصا دراين طور کشورها. در سینما دیدم من یک نفر ازاين عناصر هستم و خیلی هم کیف ميدهد! همه دست اندر کارند و از برآیند همهاين تلاشها یک مجموعه در ميآید . سینما یک تنوع عجیبی در زندگی من بود برای همین الان بیشتر میل دارم در فیلم بازی کنم. پیشنهادهایی هم به من شد. اما من به دلایلی از آنها خوشم نیامد بعضیها فیلمنامه و بعضیها از دستمزد و بعضی دیگر از مدتش خوشم نیامد.اين است که از کاری خوشم بیاید به طور مستمر و جدی پیگیری خواهم کرد.
امکان دارد مجددا یک مدیا و یک عرصه دیگر که تا کنون در آن قدم نگذاشتهايد را تجربه کنید؟
چون ميدانم که آدميمي میرد برایم مهم نیست که کسی چه ميگوید، مهماين است که ببینم با کاری رضایت خاطر دارم یا نه.در حال حاضر هنر دیگری نیست که برایم آنقدر جذاب باشد که بروم دنبالش . اگر روزی پیش بیاید دنبالش ميروم یک مدتی من گیتار ميزدم و دستم آسیب دید و باعث شد ادامه ندهم اما خیلی میل داشتم که بتوانم ساز بزنم و بخوانم ،اما نشد.
شعری دارید که ميگویید « بازگشتم از سفر ، سفر از من باز نميگردد»من ميخواهم که در مورد سفر و نقش سفر در زندگیتان بگویید اشعار شما جنبه شهودی قوی دارند، چقدراينموضوع از سیر آفاق متاثر است؟
یکی از غم انگیز ترین اتفاقات مدام زندگیام سفر است و به دلایل زیادی مجبور به سفرم.
چه جالب! من برعکس متوجه شده بودم…
همهاين اشتباه را ميکنند برای منايدهآلترین حالتاين است که یک جای خلوت و آراميداشته باشم ونور و سایه و موسیقی باشد و هیچ کاری با جهان نداشته باشم و به دلایل زیادی مجبور به سفرم از آمریکا برگشتهام و بلافاصله به چین رفته ام برای کنگره جهانی شعر،علاقهاي ندارم اما کارماينگونه شده است و ظاهرا هم که بازنشستگی وجود ندارد.شما درست ميگویید، اما من نگفتم که خوشیهایش از من بر نميگردد.
فکر ميکردم علاقه شدیدی به سفر دارید و خاطرات زیادی شما را در سفر نگه داشته است
فكرتان اشتباه نيست اما انواع و اقسام خاطرات است. یعنی خاطرات الزاما خاطرات شیرینی نبوده است اتفاقات غریب بوده و اتفاقات تازه و ذهن مرا مشغول کرده است .اساسا وقتی از سفر برميگردماينگونه ام وقتی ميخواهم به سفر بروم انگار درختی ام که ميخواهد کنده شود.
تهران زندگی سخت نیست؟ دوست داریدبه لنگرود برگردید ؟
من اهل بازگشت نیستم من اهل نوستالژی نیستم واز گذشته گرایی در هیچ عرصهاي خوشم نميآید.اين بهاين معنا نیست که از لنگرود خوشم نميآید، خیلی هم خوشم ميآید. گذشته اگر خوب بود كه ترکش نميکردیم.
قبل ازاينکه به تهران بیایید چقدر تصویری که در ذهن داشتید به تصویر اکنون نزدیک بود ؟ چقدر کسی کهاينجا نشسته به تجسم آن جوان لنگرودی نزدیک است؟
یک کتاب خاطراتی از من توسط نشر ثالث چاپ شده که آقای اکبریانی در قالب تاریخ شفاهیايران کار کرده است و چند جای دیگر که در آنها گفته ام وقتی بچه بودم دلم ميخواست مسجد بزرگی بسازند و بالای آن با نور سبز بنویسند «شمس»اين حس در من همیشه بوده است اسمش را نميدانم حالا یک لغتی پیدا کنید.شایدعلتشاين بود که پدرم بزرگتر لنگرود بود ودر گیلان محبوب و من دلم ميخواست مثل پدرم باشم.الان نميدانم چه جایگاهی دارم و چه كسي هستم …اینها را من نميدانم.
بیشتر توضیح ميدهید؟
من اخیرا خیلی موسیقی خارجی گوش ميکنم ازخوانندههای مورد علاقه ام کریس ریا است و ریچارز و… از دلی دلی خیلی خوشم نميآید چندی پیش آهنگی انگلیسی شنیدم که خیلی خوشم آمد از خوانندهاي به نام «مستررابس» رفتم و آن آهنگ راگوگل کردم ودیدم 309 میلیون نفراين آهنگ را شنیده اند! درايران مجموعا 80 میلیون جمعیت داریم ، مثلا شهرت و محبوبیت درايران تا کجاست ؟ متوجه عرض بنده هستید؟
بله ..
حالا هر علتی دارد زبان یا فرهنگ ماست یا چیز دیگری.یک مصاحبه خوانده بودم با آهنگساز بسیار عالی «ونجلیز» بهش گفته بودمند شما مشهور و محبوب هستید. چه احساسی دارید؟ گفته بود من فکر نميکنم سیارههای دیگر من را بشناسند. آخراينها سقف ندارد، آدم نميداند کجاست، نميدانم منظورم چقدر گویاست.من حس میکنماين همه زحمتی که کشیدم برای چیزهایی که به دست آوردم ، آیااين ارزش را داشت؟
با توجه به افق دید وشرایط مختلف آدمهااين تعریف را متفاوت نميبینید؟
بله ، همین وسط صحبتهایم گفتم دوست دارم یک جایی باشم آرام و خلوت با نور و موسیقی وگرنه ، چشم اندازم همین بود اما اين یعنی چه ؟ روشن نیست. انسان دوست دارد براي زحمتی که ميکشد همدلی بیشتری داشته باشد. آقای جابز 32 ساله است و به خاطر امکانات و موقعیتی که دارد و حقش هم است شهرت بیشتری پیدا ميکند. نویسندگانی در جهان شهرت دارند و حتی نوبل هم گرفته اند که انگشت کوچک «احمد محمود »و «ساعدی» نبوده اند ونیستند.من نميدانم چگونه ميشود نميگویم حقاينها خورده شده یا آنها کلاهبرداری کرده اند. واقعیت است همان تصادفاتی که گفتم در زندگی وجود دارد. احمد محمود و ساعدی و صادق چوبک نویسندگان برجستهاي هستند اما چه کسانی آنها را ميشناسند؟ فروغ شاعری برجسته تر از بسیاری از شاعران شناخته شده دنیاست اما چند شب پیش که ترجمه سخنان آدونیس را ميخواندم ميگفت از شاعرانايران هیچ کدام را من نميشناسم فقط خانميبود که تصادف کرد و مرد، بد نبود!آیا جایگاه فروغاين است؟باتوجه به حرف شما میل داشتم کار کنم و جاه طلبی در من بود و به همدلی فکر نميکردم بعدها به همدلی و هم رازی فکر کردم.الان شمااين همه زحمت کشیدی چند تا همدل پیدا کردی ؟
خیلی کم ، نميدانم، هنوز در جستوجو هستم !برویم سراغ شعر،اين ازدیاد چاپ مجموعه شعر خصوصا با هزینه مولف که خیلی هم رایج شده و موافقان و مخالفانی دارد همچنین انتشار شعر در فضاهای مجازی را چطور ميبینید؟به ادبیات لطمه ميزند یا یک اثر خوب مانند آب روان راه خودش را پیدا ميکند؟اين آسیب است یا یک تحول؟
الان ما به هر دلیلی در همه عرصهها دچار بحرانیم از جمله چاپ کتاب. هم ناشر حق دارد چند کتاب با هزینه خودش چاپ کند و اگر اين كار را نکند ورشکست ميشودو هم شاعران جوان بالاخره باید شعرشان خوانده شود.اين را به حساب بحران بگذاریم .همانطور که 4 دانه انجیر ميخری 5 هزار تومان و فلان میوه کیلو 15 هزار تومان.اينها همه بحران است. وقتی اجاره خانهاينقدرزیاداست شعر هم جدای ازاينها نیست خوشبختانه فیسبوک واينستاگرام فرصت خوبی است برای به قضاوت و اشتراک گذاشتن و جای گله زیاد هم نميماند. بقیه دعواها هم حاشیه روانی است تا واقعی. وگرنه به قول شما شعر را 10 نفر ميخوانند و کاری که خوششان بیاید را مردم به هم معرفی ميکنند. مگر سهراب سپهری در عمرش هرگز مصاحبه کرده بود؟ و یا برای خودش تبلیغات کرده بود؟ مردم خوششان آمد و خواندند.امیدوارم همه چیز با آن امید فردایی که گفتیم بهینه شود.
پس ميتوان گفت آب روان راهش را پیدا ميکند؟
بله ! اگر کم نباشد.
179/