تو در اوج غروری و حالا وقت فرودت نیست
احسان ابراهیمی 18 بهمن 94 ساعت 11:25 صبح به هر حال تمرکز اسحاق تا حدی جواب داد و برخی برگشتند. اصولگرایان هم احتمالا نشستهاند و به جای ائتلاف کردن به ریش اصلاح طلبان میخندند. البته طیف پایداری قبلا خندههایش را کرده، و این مدت تمرکزش را گذاشته روی ائتلاف. همینطور که بقیه اصولگرایان به ما …
احسان ابراهیمی
18 بهمن 94
ساعت 11:25 صبح
به هر حال تمرکز اسحاق تا حدی جواب داد و برخی برگشتند. اصولگرایان هم احتمالا نشستهاند و به جای ائتلاف کردن به ریش اصلاح طلبان میخندند. البته طیف پایداری قبلا خندههایش را کرده، و این مدت تمرکزش را گذاشته روی ائتلاف. همینطور که بقیه اصولگرایان به ما و اصلاح طلبان میخندیدند، طیف پایداری داشت لیست ائتلاف را میبست. این شد که 50 درصد لیستشان شده پایداریچی. حالا این وسط مثلا آقای قالیباف که از حذف طیف لاریجانی از انتخابات خشنود بود، یک آن به خودش آمد و دید ای دل غافل، پایداریون هم که خودش را حذف کردهاند. اما حذف لاریجانی و ما و اصلاحطلبان کجا، حذف محسن رضایی و قالیباف کجا؟
داشتم همینطوری توی ذهنم تحلیل میکردم که ناگهان عدهای از اصلاحطلبان با بهت و حیرت ریختند توی اتاق. گفتند: «حالا ما چی کار کنیم؟» گفتم: «برید توی انتخابات شرکت کنید. کاندیداهاتون رو معرفی کنید و رأی بدید.» پرسیدند: «خب کدوم کاندیدا؟ همه رد شدن که.» گفتم: «ببینید مستند راز رو دیدید؟» همه گفتند: «نهههه!» خودم هم گفتم: «منم ندیدم راستش. ولی تا اونجا که میدونم این مستنده میگه خدا بزرگه، همه چی خودش درست میشه.» پرسیدند: «چطوری آخه؟» گفتم: «از قانون جذب چیزی میدونید؟» گفتند: «نهههه!» خودم هم جواب دادم: «راستش خودمم چیزی نمیدونم. این مدت قانون دفع رو خوب فهمیدم. ولی از قانون جذب خبر ندارم. ببینید اونم یه چیزی توی این مایههاست که میگه به چیزای مثبت فکر کنید. به الیاس حضرتی. به کاندیداهای ناشناخته. به هوای ابری و بارون. به اینا فکر کنید.» یکیشان پرسید: «خب فکر کنیم که چی بشه؟» گفتم: «همین دیگه. اون وقت رأیها میان سمت شما. کاندیداها میان سمت شما. انرژی مثبت بفرستید براشون، انرژی مثبت بهتون برمیگرده.» گفتند: «آقای روحانی شما هیچ کاری برای ما نکردید. ما افسرده و خستهایم.» احساساتی شدم. بغض کردم و گفتم: «نهههه! ببینید خیلی نامه و پیغام برام میاد. همه مشكلات رو من میدونم. میدونم مطلوب خیلیها نیست، اما هدف بلندی داریم.» اشکم را پاک کردم و ادامه دادم: «منم میتونم بلندتر حرف بزنم و اعلامیه بدم، اما هدف مهمه و نباید اون رو فراموش کنیم.» حالشان انگار کمی بهتر شده بود. گفتم: «هر کجا مشکلی دیدم سکوت نکردم، مشکلی برای بیان مسئله از نظر خودم نداشتم و من هزینهای رو که مربوط به شخص من باشه پرداخت میکنم. اما خیلی مهمه که پایان کار رو ببینیم و بدونیم که میشه با تدبیر و صبر و حوصله و با بسیج عمومی پای صندوق آرا بریم.» دیگر حالشان خوبِ خوب شده بود. میخواستند بروند که من گفتم: «نههه! تا یه چایی نخورید و من یه شعر براتون نخونم که حسن نیتم رو ثابت کنم نمیذارم برید.» بعد صدایم را صاف کردم و خواندم: «اگه دوست داری عمرت رو، تو تنهایی حرومش کن. اگه میتونی با من باش، نمیتونی تمومش کن! تو در اوج غروری و حالا وقت فرودت نیست. منم چیزی ازت میخوام که شاید تو وجودت نیست. نمیدونم که از فردا چه راهی با تو در پیشه؛ توام مثل خودم هستی، نمیدونی که چی میشه! چقدر فکر تو درگیره، یه بار آسوده با من باش! نگو بیفایدهست این رأی؛ یه کم بیهوده با من باش! یکی بدبین به صندوقها، یکی داره تلف میشه. فقط با عزل من انگار، تو شکت برطرف میشه!» از تکنیک موسیقی و شعر استفاده کردم و حسابی تحت تأثیر قرارشان دادم. با انرژی رفتند که در انتخابات شرکت کنند. حالا باید به اصولگرایان گفت: «میخندین؟ آخر پاییز باید جوجهها رو بشمارین.»
وقایعنگار 18 بهمن 94
1- حسن روحانی درباره انتخابات مجلس و رد صلاحیتها سخنان مهمی به زبان آورد که صداوسیما ترجیح داد سانسورشان کند.