فیلمساز اجتماعی هستم
محبوبه قوام| با این مقدمه برخلاف اینکه بعضی اعتقاد دارند شما به حقوق زنان در آثارتان توجه دارید، اما درونمایه آثار شما بیشتر حول محور «خانواده» است. اما در هرحال میتوان از شما بهعنوان یک «فیلمساز اجتماعی» نام برد. نظر خودتان چیست؟ من خودم اعتقاد دارم بیشتر یک فیلمساز اجتماعی هستم تا فیلمساز مسائل زنان. …
محبوبه قوام| با این مقدمه برخلاف اینکه بعضی اعتقاد دارند شما به حقوق زنان در آثارتان توجه دارید، اما درونمایه آثار شما بیشتر حول محور «خانواده» است. اما در هرحال میتوان از شما بهعنوان یک «فیلمساز اجتماعی» نام برد. نظر خودتان چیست؟
من خودم اعتقاد دارم بیشتر یک فیلمساز اجتماعی هستم تا فیلمساز مسائل زنان. برای اینکه فیلمساز مسائل زنان، بیشتر روایت زنانه دارد اما همانطور که گفتید بحث «خانواده» برای من مهم است. من مسأله اخلاق در خانواده و جامعه را مدنظر داشتهام. برای همین بیشتر در قالب یک فیلمساز اجتماعی باید آثارم را بررسی کنید. حالا اینکه یک فیلمساز زن درحال ساخت چنین آثاری است و نگاهی زنانه بر آثارش حاکم است، غیرقابل انکار است و فکر میکنم این مسأله گریزناپذیر هم هست. اگر یک مرد هم فیلمی اجتماعی بسازد، ناگزیر نگاه مردانهاش در آن حضور خواهد داشت.
در «نیمهشب اتفاق افتاد» با توجه به اینکه میدانم بازنویسیهای مکرری از کار انجام شده، میزان همذاتپنداری خود شما با کاراکترها چقدر بود؟
در زمان بازنویسی، بالطبع هر لحظه آدم خودش را جای بازیگری میگذارد که درحال نوشتن نقشش است. در شخصیتپردازی اگر بتوانی مجسم کنی وقتی تو در جایگاه شخصیت بودی چه میکردی، به پیشبرد داستان کمک میکند، بنابراین من هم در لحظاتی خودم را جای رویا نونهالی میگذاشتم؛ یعنی جای «زیبا»ی قصه، در نقش «منیر» قصه و حتی جای «انسی» قصه. تصور میکردم اگر قرار بود کسی را از دست بدهم چه رفتاری پیش میگرفتم یا اگر قرار بود برای فرزندم بجنگم، چه میکردم و اگر قرار بود یک زندگی از همگسیخته را سر و سامان بدهم چه واکنشی داشتم. بنابراین در هر کدام از این شخصیتها، وجهی غالب است و تعریف شخصیتشان براساس آن ویژگی غالب شکل میگیرد و اگر خودت را در قالب آنها قرار بدهی، میتوانی داستان را بنویسی و جلو ببری و واکنشها و کنشهایشان را در نوشتن متن در نظر بگیری. من فیلمنامه را نه یکبار، بلکه بارها و بارها بازنویسی کردم. چندینبار نظراتم را گفتم و خانم معتضدی بازنویسی کردند، بعد خودم دوباره آن را بازنویسی کردم. برای اینکه معتقدم صرف اینکه یک کارگردان فیلمنامهای را از فیلمنامهنویس بگیرد و آن را بسازد، کافی نیست. باید چنان روی آن کار کند که بتواند از آن دفاع کند و در پیشبرد و راهنمایی عوامل کارش موفق شود.
در فیلم شما چند معضل اجتماعی در کنار هم مدنظر قرار گرفتهاند و تصویر میشوند. یکی عشقی نامتعارف که در خط داستانی ماجرا وجود دارد و دیگری موضوع «قصاص». چطور به این داستانهای موازی رسیدید؟
به نظرم این خود قصه است که به شما خط میدهد. وقتی از آدمی صحبت میشود که درگیر گذشتهای است و در مقابل عشق قرار میگیرد و زندگیاش رنگی پیدا میکند، شما با این عشق که بیش از هر چیزی پررنگ است، همراه میشوید و وقتی با یک اتفاق روبهرو میشوید، با نتیجه آن اتفاق باید همراه شوید. بنابراین به نظرم این قصهها، موازی نیست بلکه قصههایی است که در روند زندگی مکمل یکدیگر به شمار میآیند و یکدیگر را تکمیل میکنند. فرضا در زندگی فقط عشق وجود ندارد و در کنارش موانع یا مسائل دیگری هم هست. این عشق نامتعارف میتواند همراه شود با عشق به فرزند و اینها با هم در جایی تلاقی کنند و کار را به جایی برسانند که ناگزیر به انتخاب باشیم.
اتفاقا نکته اینجاست که در اثر شما بار دراماتیک فیلم در یکسوم پایانی خیلی بیشتر میشود؛ یعنی در یکسوم پایانی شاهد اوج تراژدی هستیم. این قابلیت درواقع نگه داشته شده و در این قسمت خرج شده است. چه تعمدی در کار بود؟
ابتدای قصه مربوط است به معرفی شخصیتها و موقعیت برای تماشاچی آشنا و ملموس میشود و مخاطب با کاراکترها بهتدریج آشنایی پیدا میکند. در ادامه عشق پررنگ میشود و روابط عاطفی که بین آدمها پیش میآید. در یکسوم پایانی هم سراغ بحرانی رفتیم که این عشق به وجود آورده است. این عشق وقتی در جامعه سنتی ایران نامتعارف به نظر میآید، میتواند منجر به اتفاقی شود که غیرقابل جبران است، بنابراین در اینجا هم روند قصه همان روند خطی است. به تعبیر دیگر وقتی ما داریم مستقیم قصه را پیش میبریم، در جایی میرسیم به بحران.
179/