تجمع در اعتراض به شعر وحشی بافقی
احسان ابراهیمی 10 بهمن 94 ساعت 9:55 صبح دستور دادم به سرعت نیروهای لازم به منطقه اعزام شوند و به سرعت تجمع به هم زده شود. پسرک خاطره نویس گفت: «دکتر این مخالف آزادی بیانه.» داد زدم: «جمع کن بینیم باوووو! آزادی بیان!» پسرک که تعجب کرده بود گفت: «جان؟! حرف بدی زدم؟ چه واکنش …
احسان ابراهیمی
10 بهمن 94
ساعت 9:55 صبح
دستور دادم به سرعت نیروهای لازم به منطقه اعزام شوند و به سرعت تجمع به هم زده شود. پسرک خاطره نویس گفت: «دکتر این مخالف آزادی بیانه.» داد زدم: «جمع کن بینیم باوووو! آزادی بیان!» پسرک که تعجب کرده بود گفت: «جان؟! حرف بدی زدم؟ چه واکنش عجیبی نشون دادید. نکنه شما با آزادی بیان مخالفید؟» تازه فهمیدم بدجوری از کوره در رفتهام. خب حق داشتم. دیگر شورش را در آوردهاند. ولی خب باید خودم را بیشتر کنترل میکردم.
این شد که گفتم: «نه! با آزادی بیان مشکلی ندارم. ولی ببین به چند دلیل باید با اینا برخورد شه. اول اینکه به اندازه کافی این مدت سفارتنوردی کردن، کوپنشون پر شده. آدم تا یه جایی حق داره سیاستهای کشورش رو خراب کنه و منافع ملی کشور و تمامیت ارضی رو به خطر بندازه، کشور رو در شرایط تحریم و جنگ قرار بده. یه حدی داره.» پسرک خاطرهنویس گفت: «واقعا؟! یعنی آدم حق داره منافع ملی رو به خطر بندازه؟ اشکالی نداره؟!» گفتم: «نه ببین یعنی منظورم اینه که هر آدمی نه! مثلا شماها حتی حق ندارید اقدامی به نفع امنیت ملی، تمامیت ارضی کشور و منافع ملی انجام بدید. علیهاش که هیچ، حتی به نفعش هم حق ندارید کاری انجام بدید. یعنی میخوام بگم شما حتی حق ندارید یه مغازه باز کنید پول در بیارید. از یه حدی بیشتر پول در بیارید باهاتون برخورد میشه. یعنی چطور بگم؟ شما و امثال شما همین که دارید قسطی نفس میکشید باید خدا رو هزار بار شاکر باشید. ولی یه گروهی هستن که حق دارن منافع ملی رو به خطر بندازن، علیه امنیت ملی اقدام کنن، و تمامیت ارضی کشور رو با مشکل مواجه کنن.» با تعجب پرسید: «اینا کیان که چنین حقی دارن؟» گفتم: «سلطنتطلبها.» پرسید: «برای چی چنین حقی دارن؟» گفتم: «چون متأسفانه دولت باهاشون مماشات میکنه.» باز پرسید: «خب چرا مماشات میکنید؟ مماشات نکنید.» گفتم: «نمیشه که. مجبوریم با سلطنتطلبها مماشات کنیم.» پرسید: «یه عده دیگه کیان؟» گفتم: «دیگه مسئولان باید نظر کارشناسی بدن. ما بلد نیستیم. لابد منافقین و صدام.» گفت: «عجب…» گفتم: «روغن روی آششون شده یه وجب! منتها اینا هم کوپن دارن. به حد کافی این مدت سفارتنوردی کردن. تا سه ماه دیگه حق ندارن کاری بکنن. بعد هم اینکه وزارتنوردی شوخی نیست.» پسرک گفت: «بابا تسخیر که نمیخواستن بکنن فقط تجمع کردن.» گفتم: «امروز تجمع کنن چیزی نگیم، فردا تسخیر هم میکنن!» گفت: «من قانع شدم.» گفتم: «ولی خب من یه دلیل دیگهام هم مونده!» پسرک گفت: «بفرمایید گوش میکنم.» گفتم: «آقا این دفعه دیگه شوخی نیست. طرف اومده نسبت به قراردادهای نفتی که وزارت نفت امضا کرده داره اعتراض میکنه.» گفتم: «خب چه اشکالی داره؟» گفت: «ایرادش اینه که پس فردا یهو میبینی اومدن جلوی وزارت ارشاد و در اعتراض به اینکه چرا به شعر وحشی بافقی توی آلبوم جدید محسن چاوشی مجوز دادن اعتراض میکنن. یا مثلا تجمع میکنن که چرا محسن یگانه دقیقه 2:24 قطعه سوم آلبوم جدیدش فالش میخونه. دیگه درست نیست توی ریز کارهای دولت بخوان دخالت کنن.»
وقایعنگار 10 بهمن 94
1. پلیس یگان ویژه با تجمع غیرقانونی مقابل وزارت نفت برخورد کرد.
179/