حراج به علت تغییر شغل
احسان ابراهیمی 24 دی 94 ساعت 10:10 صبح سفیدپوست و رنگین پوست، چاق و لاغر، پیر و جوان، خانم و آقا، چشم روشن و چشم مشکی، مو بلوند و سیه گیسو… همه آمده بودند. اول یاد حرف آقای هاشمی افتادم که تصریح کرد: «همه باید بیاییم.» ولی دیدم خب اینجا که جای آمدن نیست. باید …
احسان ابراهیمی
24 دی 94
ساعت 10:10 صبح
سفیدپوست و رنگین پوست، چاق و لاغر، پیر و جوان، خانم و آقا، چشم روشن و چشم مشکی، مو بلوند و سیه گیسو… همه آمده بودند. اول یاد حرف آقای هاشمی افتادم که تصریح کرد: «همه باید بیاییم.» ولی دیدم خب اینجا که جای آمدن نیست. باید بروند وزارت کشوری، جایی. تازه الان هم که وقت ثبت نام تمام شده. کنجکاویام گل کرد و ماشین را پارک کردم و رفتم داخل. همه داد میزدند: «آقای محترم صفه هااااا» گفتم: «نه من با شما کاری ندارم با جناب وزیر میخواهم صحبت کنم.» در میان غر غر آنها بالاخره خودم را نجات دادم و هر طور بود خودم را به لابی وزارتخانه رساندم. قیامت بود. دیگهای خیلی خیلی بزرگی آنجا بود و کارمندان وزارت تند تند کار میکردند. آقای زنگنه از این طرف به آن طرف میدوید. تا مرا دید سمتم آمد و مرا در آغوش گرفت و گفت: «به به! آقای روحانی، صفا آوردید قربان، سرفرازمون کردید.» بعد ناگهان رویش را کرد سمت صف و سر و صدای ملت و بلند گفت: «اکبریییی! واسه آقای چانگ یه ملاقه بیشتر بریز، از دیروز ازمون طلب داشت.» گفتم: «خیر باشه! میخواین ناهار بدین سر صبحی؟» گفت: «نه بابا اینجا چه جای ناهار دادنه؟ داریم کار میکنیم، نفت میفروشیم.» پرسیدم: «این چه جور نفت فروختنه؟» گفت: «دیگه چی کار کنیم، مجبوریم. اینقدر داره قیمت نفت پایین میاد که اول دیدیم هزینه داره با کشتی ببریم جاهای مختلف بفروشیم. نمیصرفه واسمون. گفتیم خودتون بیاید دم وزارت بگیرید برید. الان هم که یه جوری کم شده دیدیم اصلا نمیصرفه، پولش از بشکههاش هم کمتره. دیگه خبر دادیم گفتیم ظرف هم خودتون بیارید یا میریزیم توی ظرف یه بار مصرف و پولش رو حساب میکنیم.» بعد دوباره آن طرف را نگاه کرد و داد زد: «کمالی جان! آقای راج کومار رو رد کن بره. بهش بگو هند قسطای قبلیش رو تسویه نکرده. تا تسویه نکنه از نفت خبری نیست.» آقای مو بلوندی از زنگنه پرسید: «آقا بیژن فرآورده نفتی چی آوردی کنارش؟» بیژن گفت: «داداش نفت سفید داریم. نفت سبوسدار داریم، یه مقداری هم میعانات گازی هست. اگه خواستی باید بگم بچهها برات بزنن.» طرف گفت: «نفت رو تخفیف نمیدی بیشتر بردارم؟» بیژن گفت: «داداش باور کن برای ما نداره. من خودم برای خانوادهام هم بخوام ببرم از همین نفت میبرم. کیفیتش حرف نداره ولی خب قیمت اینطوری شده.» طرف گفت: «آقا بیژن حالا تا اینجا اومدیم یه تخفیف کوچیک بدی 3000 تا بشکه اضافه میخرما.» بیژن گفت: «داداش شما برو کل بازار اوپک رو بگرد به قیمت ما نفت پیدا کردی من بهت تخفیف میدم الانم اگه دارم زیر قیمت میدم واسه اینه که میخوام تغییر شغل بدم. بارهای آخرمه.» پرسیدم: «بیژن؟! میخوای استعفا بدی؟» گفت: «نه آقا استعفا برای چی؟ ولی مگه مصوب نشد سال دیگه نفت رو بیخیال شیم بزنیم تو کار صادرات نفتی؟» گفتم: «خب آره.» گفت: «قربون دهنتون، خب این میشه تغییر شغل مملکت دیگه. کار اصلیمون فروش نفت بود، الان داریم عوضش میکنیم.»
وقایعنگار 24 دی 94:
1. قیمت نفت روز به روز بیشتر افت میکند.
179/