چشم آبی هایی که ستاره نشدند!
امین آرام- با تمام شدن دوران فیلم های اکشن و درام های مواد مخدری، قهرمان سینما عوض شد و مردان نخراشیده ای با توانایی های رزمی و قیافه های پرهیبت جایشان را به جوانانی با چشمان رنگی و چهره رمانتیک دادند. اگر زمانی جمشید هاشم پور و فرامرز قریبیان یکه تاز گیشه بودند، حالا محمدرضا …
امین آرام- با تمام شدن دوران فیلم های اکشن و درام های مواد مخدری، قهرمان سینما عوض شد و مردان نخراشیده ای با توانایی های رزمی و قیافه های پرهیبت جایشان را به جوانانی با چشمان رنگی و چهره رمانتیک دادند. اگر زمانی جمشید هاشم پور و فرامرز قریبیان یکه تاز گیشه بودند، حالا محمدرضا گلزار و بهرام رادان به سوپراستارهای سینما تبدیل شده بودند. دیگر کسی دنبال جذبه و هیبت و حرکات رزمی نبود، همه می خواستند قهرمانی را بر پرده ببینند که صدای خوبی دارد و بلد است روی گیتار پرزرق و برقش چهار تا آکورد سر هم کند. شمایل های رمانتیکی که به موقع می توانستند بغض کنند و از دوری معشوق زیر گریه بزنند.
با شروع عصر اصلاحات و آزادی نسبی فضای سینما، فیلم ها به سرعت به سمت قصه های ناگفته و ماجراهای رمانتیک رفتند. فیلم های دختر و پسری سکه بازار شدند و همه تهیه کننده ها در به در دنبال فیلمنامه «عشقی» می گشتند. طبیعتا قهرمان چنین فیلم هایی هم پسران و دختران آراسته ای بودند که به طرز عجیبی چشم های اکثرشان رنگی بود! کم کم این باور که چشم آبی ها ستاره های پرطرفدارتری هستند، چنان مقبولیت یافت که به یک کلیشه قطعی در سینمای ایران تبدیل شد. تا حدی که هر کس چشمش رنگی بود، سودای ستاره شدن به سرش می زد و کلاس های بازیگری پر شدند از جوانان چشم آبی.
تا این جای کار اشکالی وجود نداشت. موج جدیدی به راه افتاده بود و طبیعتا کسانی هم خواسته یا ناخواسته روی این موج سوار شده بودند؛ حالا یا به مقصد می رسیدند یا در دریا سرگردان می ماندند و آخرش هم امیدشان را قطع می کردند. اما نکته این جا بود که مد سینمای ایران به سرعت عوض شد و جز چند مورد، سایر چشم رنگی ها یا کنار گذاشته شدند یا جایشان را به چهره های خشن تر و پرهیاهوتری مثل حامد بهداد و شهاب حسینی و صابر ابر دادند که اتفاقا در اواخر دهه 1370 و اوایل دهه 80، یعنی سال های شکل گیری جریان جدید سینمای اصلاحات، بازیگرانی حاشیه ای بودند و کم کم به جایگاه اصلی رسیدند.
نکته جالب این جاست که کلیشه «چشم رنگی ها ستاره می شوند» هم چنان در سینمای ایران طرفدار دارد و هنوز کلاس های بازیگری پر هستند از جوان هایی که صرفا به خاطر چشمان رنگی شان سودای ستاره شدن را در سر دارند. گاهی هم خانواده ها و اطرافیان این باور را در ذهن جوان هایشان می کارند که چون چشمشان رنگی است، باید شانسشان را امتحان کنند و برای ستاره شدن در سینما خیز بردارند. اما آیا همه چشم رنگی ها ستاره شده اند؟
رنگین کمانی با سه رنگ
چشم رنگی های سینما سه دسته اند: یا ستاره اند (بهرام رادان، گلزار و…)، یا ستاره نیستند (امین زندگانی، حسام نواب صفوی، پژمان بازغی، سام درخشانی، شراره رخام، فقیه سلطانی، حدیث فولادوند، مرجان محتشم و…)، یا بازیگرند (پارسا پیروزفر، بابک حمیدیان، شهرام حقیقت دوست، مصطفی زمانی، مهتاب کرامتی، رویا نونهالی و…).
دسته اول کسانی اند که در سال ها رواج فیلم های دختر و پسری توانستند جایگاهشان را در نقش های محوری فیلم ها تثبیت کنند و تا سال ها بعد در همان نقطه بمانند یا پیش بروند. دسته دوم بازیگرانی هستند که گرچه در مواردی نقش اصلی هم گرفته اند و تجربه بازی در قالب شخصیت های رمانتیک و جذاب را هم دارند، ولی هرگز ستاره نشدند یا مثل حسام نواب صفوی در حاشیه ماندند و به نقش های فرعی اکتفا کردند. این چهره ها کسانی هستند که شاید در سطحی دیگر (مثلا در سریال های تلویزیونی یا ویدیویی) بسیار موفق باشند و طرفداران زیادی داشته باشند، اما در سینما با وجود حضور طولانی مدتشان اغلب در گرفتن نقش های اصلی ناموفق بوده اند.
دسته سوم هم کسانی هستند که اصلا سودایی برای ستاره شدن ندارند و ترجیح می دهند بازیگر بمانند و اعتبارشان را به عنوان گزینه بازی در نقش های سخت و چندوجهی بالا ببرند. مثلا بابک حمیدیان گزینه اصلی کارگردان های سینمای ایران برای بازی در نقش های دیوانه وار و دشوار است (نمونه اش «هیس دخترها فریاد نمی زنند») و شهرام حقیقت دوست و پارسا پیروزفر با رد پیشنهادهای تجاری و گیشه ای، همه وقتشان را صرف بازی در تئاتر می کنند. برای این بازیگران باید حساب جداگانه ای باز کرد و فارغ از مفهوم ستاره به کارنامه آن ها پرداخت.
اصولا دسته بندی بازیگران به گروه های مختلف کار مشکلی است و هر تعریفی ممکن است محل مناقشه باشد. اما به هر حال در یک دسته بندی کلی می توان بازیگران چشم رنگی سینما را در سه گروه ستاره، غیرستاره و بازیگر طبقه بندی کرد.
ستاره های رنگارنگ
این که بهرام رادان پس از شور عشق (نادر مقدس) چه مسیری را طی کرد، بحث بسیاری از مطالعات سینمایی بوده، اما نکته مهم در بررسی کارنامه او این است که هر دو وجه ستاره بودن و بازیگر بودن را لااقل تا مدتی در انتخاب هایش رعایت کرده است. او که ویژگی های یک ستاره را دارد، گاهی با بازی در نقش های دشوارتر و جدی تر سعی می کند قابلیت های جدی اش در بازیگری را یادآوری کند، اما به هر حال شمایل سینمایی اش بیشتر تحت تاثیر نقش های سانتی مانتال مثل «آواز قو» (سعید اسدی) و «یکی از ما دو نفر» (تهمینه میلانی) است.
درباره گلزار شرایط کمی فرق می کند، چون او جز یکی دو استثنا مثل «بوتیک» (حمید نعمت الله) همواره ستاره بوده و سودایی هم جز بازی در نقش های تجاری نداشته است. جایگاه گلزار در این سال ها بارها مورد نقد و حتی نکوهش قرار گرفته است. اما ناموفق بودن سایر مدعیان چشم رنگی در رسیدن به جایگاه سوپراستاری، نشان می دهد که ستاره شدن در این سینما چندان هم کار راحتی نیست و باید به توانایی های گلزار احترام گذاشت.
مرور نام های دیگر، نشان می دهد که چهره های فراوانی در چند قدمی جایگاه گلزار و رادان از حرکت باز ایستاده اند و به موقعیت هایی متوسط قناعت کرده اند.
طبقه وسط
پژمان بازغی کارش را با نقش آفرینی در کنار ابوالفضل پورعرب در فیلم «جوانی» (مجید قاری زاده) شروع کرد و خیلی زود تبدیل شد به گزینه اصلی نقش های مکمل در فیلم های رمانتیک و ملودرام های تجاری. خیلی ها از همان ابتدا تصور می کردند بازغی پتانسیل تبدیل شدن به «جوان اول» سینما را داشته باشد، اما او در ادامه انتخاب های دیگری کرد و به مسیری متفاوت رفت. سام درخشانی هم کم و بیش همین موقعیت را دارد، با این تفاوت که او در تلویزیون بازیگر موفقی است و هواداران زیادی دارد، اما در سینما هرگز فرصت مناسبی در اختیارش قرار نگرفته که بتواند قابلیت هایش را آشکار کند.
در میان خانم های بازیگر هم چهره هایی مثل فقیهه سلطانی در دوران اصلاحات گزینه خیلی از فیلم سازان سینمای بدنه بودند، اما به مرور جایگاهشان را از دست دادند و به حاشیه رانده شدند. مرجان محتشم و حدیث فولادوند در اوایل دهه 1380 تا گرفتن نقش اصلی هم پیش رفتند، اما خیلی زود به نقش های مکمل رانده شدند تا ثابت شود چشم رنگی سرمایه کافی برای ستاره شدن نیست. البته همین مرجان محتشم در سریال «پس از باران» یکی از بازی های به یادماندنی اش را ارائه داد، ولی ظاهرا فضای سینما برای بروز استعدادهایش مساعد نبود.
برای خیلی از این چهره ها، چشم رنگی بودن نه تنها فایده ای نداشت، بلکه به نوعی مانع پیشرفتشان هم بود. در اواسط دهه 80 و به خصوص آخرین سال های این دهه، این که یک بازیگر چشمان رنگی داشته باشد، بیشتر به عنوان نوعی اتهام و نقطه منفی مطرح می شد و به طرز عجیبی مترادف این نکته بود که بازیگر مربوط توانایی خاصی ندارد و فقط به خاطر چشم های رنگی اش به سینما آمده است. در گفت و گوهای بسیاری از بازیگران آن سال ها، این گلایه تکرار می شد که چشم رنگی ها بدون آن که ویژگی و استعداد خاصی داشته باشند، جای آن هار گرفته اند و فرصت بازی در نقش های سینمایی به آن ها نمی رسد. از این جهت باید برای مرور کارنامه بازیگرانی مثل حسین یاری، این نکته را در نظر گرفت که شروع مسیرشان سال ها پیش از مدشدن چشم رنگی در سینمای ایران بود.
سنگ سنگین
برای خیلی از بازیگران جدی و مهم سینمای ایران، هیچ وقت ستاره شدن مهم نبوده و سودای آن ها از ابتدا بازی در نقش های سنگین و جدی بوده است. بابک حمیدیان تعریف می کند که وقتی کارش را شروع کرده، یک روز رضا کیانیان به او گفته تو هیچ شانسی برای ستاره شدن نداری و بهتر است انرژی ات را روی ارائه بازی خوب بگذاری. حمیدیان که جزو بازیگران سختکوش تئاتر مدرن آن دوران بود، می گوید با شنیدن این حرف حس کرده کیانیان آب پاکی را روی دستش ریخته و خیالش را از دغدغه ستاره شدن راحت کرده است. حالا که سال ها از آن گفت و گو گذشته، حمیدیان معتقد است حرف کیانیان کمک زیادی به مسیریابی او در سینما کرده است.
پارسا پیروزفر هم جزو چهره هایی است که کارش را در سینما با نقش هایی رمانتیک شروع کرد، اما خیلی زود چه در سینما و چه در تلویزیون به فیلم ها و سریال های جدی رسید. بازی او در «مهمان مامان» (داریوش مهرجویی) در نقش یک معتاد خوش قلب و خانواده دوست یکی از مهم ترین نقاط عطف کارنامه حرفه ای اش بود و سپس در سریال «در چشم باد» (مسعود جعفری جوزانی) هم توانست نقش جوان اول را بدون متوسل شدن کلیشه های سینمای تجاری ایفا کند و تصویری جذاب از خودش به جا بگذارد که ضمنا جدی هم بود. ویژگی بازیگرانی مثل او این است که تلفیق متوازنی از جلوه ها ستاره وار و مایه های جدی و تکنیک های بازیگری ارائه می دهند که باعث می شود هم وزن و اعتبارشان را داشته باشند و هم در گیشه موفق ظاهر شوند.
همین نکته را درباره مصطفی زمانی هم می توان گفت که این اواخر نشان داده در انتخاب نقش با دقت و سخت گیری بیشتری عمل می کند، اما هم چنان این قابلیت را دارد که در نقشی رمانتیک و پرجاذبه مثل نقشش در سریال «شهرزاد» توجه مخاطبان عام را جلب کند و خوش بدرخشد.
به نظر می رسد عاملی که مسیر بازیگران را تغییر می دهد و جایگاهشان را در سینما مشخص می کند، تشخیص و تجربه خودشان و میزان هوش و سخت گیری شان در انتخاب نقش است. خیلی از بازیگرانی که اکنون صاحب اعتبار و جایگاه ماندگار هستند، زمانی شانسشان را برای ستاره شدن امتحان کرده بودند و حتی در یک یا چند فیلم نقش ستاره پرزرق و برق فیلم را بر عهده گرفته بودند.
این که یک بازیگر جوان از بازی در نقش خواننده گیتار به دست شروع کند و بعد به نقش اصلی یک فیلم مهم و جدی برسد، نه به شانس ربطی دارد و نه به رنگ چشم هایش. بلکه حاصل شناخت و هوش و تجربه است؛ فاکتورهای مهمی که مسیر و هدف را مشخص می کنند و میزان موفقیت هر بازیگر در سینما را به تصویر می کشند.
179/