تسخیر پارتی با تم ديوار نوردي
احسان ابراهیمی 13 آذر 94 ساعت 23:45 شب نصفه شبی شنیدم صدای حسین، داداشم میآید. از خواب بیدار شدم و به اتاق پذیرایی رفتم. دیدم داداش با چشمان تقریبا بسته با صورت تکيه داده به ستون وسط خانه و مدام سرش را میکوبد به ستون و زیر لب غر میزند: «یه شب نمیذارن من راحت …
احسان ابراهیمی
13 آذر 94
ساعت 23:45 شب
نصفه شبی شنیدم صدای حسین، داداشم میآید. از خواب بیدار شدم و به اتاق پذیرایی رفتم. دیدم داداش با چشمان تقریبا بسته با صورت تکيه داده به ستون وسط خانه و مدام سرش را میکوبد به ستون و زیر لب غر میزند:
«یه شب نمیذارن من راحت بخوابم. یه شب. همش پیگیری… همش دوندگی… بابا منم آدمم. دلم میخواد یه شب خواب راحت بکنم…» پرسیدم: «داداش چرا نصفه شبی غر میزنی؟ بگیر بخواب دیگه.» گفت: «چی چی رو بخواب؟ سفارت عربستان آتیش گرفته.» گفتم: «آخ آخ سریع زنگ بزنید آتش نشانی.» گفت: «قبلش باید زنگ بزنن به پلیس که جلوی اونایی که آتیش زدن رو بگیره.» گفتم: «آتیش زدننننن؟! سفارت رو؟» گفت: «بله! با اجازهتون ريختن تو سفارت.» پرسیدم: «کی این کارو کرده؟» گفت: «همونایی که قبلا ريختن سفارت و گرفتن.» سرم را تکان دادم و گفتم: «يعني دوباره ريختن تو انگليس؟» گفت: «نه ايندفعه ريختن يه جاي ديگه. عربستانو گرفتن.» گفتم: «حالا چی شده؟ خواستهشون چیه؟» گفت: «چه میدونم. خواسته ندارن که. فقط خواستار آتیش زدن سفارت هستن.» گفتم: «سریع شماره مسئولشونرو بگیر. باهاش کار دارم.» غر غر کنان گفت: «بیا این شماره کسیه که اونجا مسئوله.» شماره آن بنده خدا را گرفتم. داشت سوت میزد و شعار استادیومی میداد. صدا به صدا نمیرسید. قطع کردم و به داداش گفتم: «حسین جون به این بنده خدا داری تهمت میزنی ها! سفارت عربستان کجا بود؟ این بیچاره استادیومه. داره تیم مورد علاقهاش رو تشویق میکنه.» گفت: «چی میگی داداش من خودم باهاش حرف زدم چند دقیقه قبل.» گفت: «خب بابا دارن شادی میکنن، شعار استادیومی میدن، خوشحالن. اینا چی کار به عربستان دارن؟» داداش گفت: «نه بابا این نسل جدید مدل تسخیر کردنش فرق میکنه. دور هم خوش میگذرونن، توی همون بگو بخند یهو میبینی تق، تسخیر شد!» دوباره به طرف زنگ زدم و گفتم: «من روحانی هستم.» گفت: «آقا عجب مستندی بود. دمتون گرم.» گفتم: «مستند چیه؟ من خود روحانی هستم!» جا خورد و گفت: «آقا الان وقت ندارم.» گفتم: «چی چی رو وقت ندارم؟ تخلیه کنید ببینم.» گفت: «نچ! تازه داره خوش میگذره.» گفتم: «من نمیفهمم، وزارت خارجه وعده داده که برخورد قاطع دیپلماتیک میکنه. دوستان سپاه هم بیانیه دادن که جواب قاطعی به این کار عربستان میدن. شما الان پاسداری یا دیپلمات؟» گفت: «ما خودجوش متعهدیم!» گفتم: «خودجوش متعهد! خب فکر نمیکنید الان عربستان به جای ظالم در جایگاه مظلوم نشسته؟ فکر نمیکنید این کار به نفع عربستان و به ضرر ایرانه؟ فکر نمیکنید الان خون شیخ نمر رو پایمال کردید؟» پرسید: «شیخ نمر کیه؟» محکم کوبیدم به پیشانیام و گفتم: «مهم نیست، شما تسخیرتون رو بکنید!» زنگ زدم به آقای سریعالقلم که ببینم چه کار باید بکنیم. دیدم وسط سر و صداست. گفتم: «مهمونی هستی؟» گفت: «نه دکتر! اومدم محل تسخیر سفارت.» گفتم: «یا خدا! شما هم آقای سریعالقلم؟» گفت: «نه نه! من برای پیمایش اومدم.» گفتم: «همایش چیه حالا نصفه شبی؟» گفت: «همایش نه. پیمایش! تحقیق میدانی.» گفتم: «در مورد چی؟» گفت: «دارم از این تسخیرکنندگان میپرسم چقدر با افکار شیخ نمر موافق بودن. خشمشون به خاطر اعدام یه شیعه است یا با افکارش موافق بودن.» پرسیدم: «حالا نتیجهاش چیه؟» گفت: «نتیجهاش اینه که 63 درصد اصلا نمیدونن شیخ نمر کیه، 37 درصد هم فکر میکنن عربستان جزیره کوچکیه در غرب آفریقا!»
وقایعنگار 13 آذر 94:
1- مقامهای جهانی و مدافعان حقوق بشر به اعدام شیخ نمر در عربستان واکنش نشان دادند.
2- نیروهای خودجوش ایرانی در اعتراض به اعدام شیخ نمر سفارت عربستان را آتش زدند.
179/