پيامكهاي خانه خراب كن
هنوز اين يكي را كامل نديده دومي ميرسد. هنوز در ضرورت اولي گيج ميزنم كه دومي و سومي و چندمي هم بدون هيچ ارتباطي پشت سر هم ميرسند. تا چند ماه قبل تقريباً هر از چند گاهي چند مورد بهدستم ميرسيد اما وقتي بيتفاوت ميشدم قطع ميكردند. چند وقت است كه به خيال خودم براي …
هنوز اين يكي را كامل نديده دومي ميرسد. هنوز در ضرورت اولي گيج ميزنم كه دومي و سومي و چندمي هم بدون هيچ ارتباطي پشت سر هم ميرسند. تا چند ماه قبل تقريباً هر از چند گاهي چند مورد بهدستم ميرسيد اما وقتي بيتفاوت ميشدم قطع ميكردند. چند وقت است كه به خيال خودم براي خلاص شدن از كارت شارژ خريدن، يكي از دوستان برايم سيمكارت دائمي هديه خريده است. به خيال خودم آمدم از شر كارت شارژ خلاص بشوم به بلاي بدتري اسير شدم و به قول معروف اومدم ابرو رو درست كنم زدم چشمش رو كور كردم!
پيام اول: ماري كه روزم را زهرمار كرد!
هنوز در فكر و خيال خوابي كه ديدم هستم و فكرم مشغول به تعبيرش است كه ميبينم در بين اين همه انگار يك مورد به دردبخور برايم رسيد، تعبير خواب.
به هيچ وجه آدم خرافاتي نيستم و هر وقت خوابي ميبينم تلاش ميكنم يا دنبال تعبيرش نباشم يا با تعبير خوابهايي كه از مادربزرگ در ذهنم مانده است يكجور ذهن درگيرم را آرام كنم. خواب ديدم مار به پايم پيچيده و دارد از جانم بالا ميرود، مادربزرگم هميشه ميگفت ديدن مار در خواب مال است و من هميشه با مرور اين تعبير وحشت خواب را از ذهنم پاك ميكردم اما اين بار انگار شيطان هم سهم خودش را از بين دغدغههاي فكري من پيدا ميكرد! «بهترين و معتبرترين تعبير خواب تنها با يك پيامك، كلمه خوابتان را براي ما ارسال كنيد بهترين تعبير را بگيريد»، الحق و الانصاف ادبيات شاهكاري دارند پيامكهاي تبليغاتي.
شيطنتم گل كرد و بلافاصله كلمه مار را فرستادم چند دقيقه بعد ديدم پيامك ديگري رسيد: رنگ مار را ارسال كنيد. نوشتم سياه و فرستادم. اين بار كمتر زمان برد در سومين پيام نوشته بود «چندمين روز ماه شمسي و ماه قمري اين خواب را ديديد؟». بهسرعت تقويمم را از كيفم درآوردم و تاريخ امروز را نوشتم و فرستادم.
با خودم فكر كردم حتماً آنطرف خط كسي منتظر جوابهاي من است تا بهترين تعبير خواب را برايم بفرستد. حتما آنطرف خط يك آدم خبره و ماهر در زمينه تعبير خواب و ستارهشناسي و ماهشناسي وجود دارد كه براي يك تعبير خواب ساده تا اين اندازه اطلاعات دقيق را ميخواهد پس من هم موبه مو سؤالاتي را كه ميپرسيد جواب دادم.
اين روند رفت و آمد پيامكهاي من و شخص عقل كل (خياليام) يك ساعت طول كشيد. بالاخره پيامي كه به دستم رسيد اين بود: «ديدن مار سياه دلالت بر حضور يك دشمن در اطراف شما دارد. اگر در خواب نيشتان بزند دشمنتان به زودي زهر و كينه خود را به شما وارد ميكند، اما اگر تنها در اطرافتان بماند نشانهاي است براي اينكه بيشتر مراقب اطرافيانتان باشيد. به طور كلي مار در خواب به مثابه دوستي در عالم واقعيت است كه از درون با شما عداوت دارد.»
همين چند خط كافي بود تا تمام روز من را زهرمار كند. نه تنها همان روز بلكه من از آن به بعد هر زمان كه دوستانم تماس ميگرفتند، پيام ميدادند، به ديدارم ميآمدند و حتي در محيط كارم محبت ميكردند، در دلم ميگفتم «نكند اين همان دشمن است كه دنبال زماني براي ريختن زهر است. گفت دشمني در كالبد دوست كه مثل مار زهر دارد…» به همين راحتي ذهنم خراب شد و ذهن خراب روي روابط من با دوستانم تأثير گذاشت و رفته رفته مشكلات بسياري در روابط فاميلي، دوستانه و همكاريمان ايجاد شد.
پيام دوم: وسواس كار دستم داد
احساس ميكنم وسواس گرفتهام. شستن دستهايم از چند بار در روز به 15 بار رسيده است، خودم فكر ميكنم اوضاع خيلي حاد نيست تا اينكه يكي از همان پيامكهاي هميشگي اوضاع را بدتر ميكند. نوشته بود «اگر به وسواس مبتلا هستيد راه درمان شما پيش ماست عدد 1 را به… بفرستيد.» فرستادن عدد يك همان و قطع نشدن صداي زنگ پيامك تلفن همراهم همان.
پيامك پشت پيامك. همهشان هم از همان شماره مرجعي به دستم ميرسيد كه عدد يك را فرستاده بودم اما هيچ كدام كمترين ربطي به بيماري وسواس نداشت. از شير مرغ تا جان آدميزاد همه چيز در اين پيامكها بود به جز وسواس. بيچاره نمايشگر موبايلم و خط شارژش داشت هنگ ميكرد و من مستأصل مانده بودم چه كنم. بعد از كلي پيام بيربط بالاخره يك پيام واقعاً كوتاه مرتبط ديدم «اكثر كساني كه فكر ميكنند وسواس دارند بيمار واقعي نيستند و در دورهاي به سر ميبرند كه همه انسانها تجربه آن را دارند، پس به خودتان تلقين نكنيد كه بيمار هستيد و به زندگيتان بپردازيد.» به زندگيتان بپردازيد؟! همين؟ يعني درمان بيماري وسواس كه پيش آنها بود همين به زندگيتان برسيد است؟!
آنقدر عصباني بودم كه ميدانستم درجه حرارت بدنم به درجه جوش نزديك شده است! جعبه پيامك پر شده بود از پيامكهاي مسخرهاي كه هيچ كاربردي برايم نداشت تا برسد به اين پيام چند جملهاي مسخره؟!
آن روز تا شب بيش از 100 پيام تبليغاتي برايم ارسال شد، آنقدر تعداد پيامها زياد شده بود كه مجبور شدم موبايلم را در حالت بيصدا بگذارم. دلم براي سادگي خودم ميسوخت. چه فكر كرده بودم، چه شد. ميخواستم به خيال خودم از پزشكي كه مشاور اين پيامهاست كمك بخواهم تا همين چند درصد ابتلا به وسواسم را حذف كنم اما در مقابل نه تنها مشكلم حل نشده باقي ماند بلكه شماره تماسم بين گروههاي تبليغاتي مدام رد و بدل ميشد و من مستأصل فقط مينشستم و موبايلم را نگاه ميكردم.
ماجرا به اينجا ختم نشد. چند روز بعد ديدم از چند شماره با من تماس ميگيرند، خانمي از پشت خط ميگويد«خانم جزو مشتريان خوشحساب بوديد به همين خاطر ما براي شما يك بسته ويژه با حداقل قيمت درنظر گرفتهايم…» روز بعد خانم جوان ديگري تماس گرفت و التماس ميكرد كه مشخصاتم را برايش پيامك كنم تا به عضويت بزرگترين شبكه تبليغاتي دربيايم. بعد از كلي كلنجار رفتن از همين خانم جوان پرسيدم «ببخشيد خانم شماره من رو از كجا آورديد؟» در كمال تعجب گفت: «شماره شما را از يك بنگاه تبليغات پيامكي گرفتم.» به همين راحتي؟! شماره من كه اعتماد بيجا كرده بودم با مشخصاتم بين شركتهاي تبليغاتي دست به دست ميچرخيد؟ براساس چه قانوني؟ مگر من حق حفظ مشخصات و شماره همراهم را ندارم، پس اينها با چه اطميناني اينطور غيرقانوني كاسبي ميكنند؟
پيام سوم: پيامكهايي كه زندگيتان را خراب ميكند
ماجراي پيامكهاي تبليغاتي من با يك بار مراجعه به مركز خدمات مشتريان حل شد اما بعدها متوجه شدم همين به ظاهر تبليغاتي كه ژست تخصص و دكتر ميگيرند چه بلاهايي بر سر زندگي انسانهاي سادهاي مثل من آوردهاند. يكي از دوستانم ميگفت: «باز خوبه تو تغيير رفتارت محدود به دوست و همكار و فاميل بوده. خوبه متأهل نبودي و در اين زمينه كمك نخواستي من يكي از دوستانم زندگي مشتركش به خاطر همين اعتماد كردن بيجا و تبعيت از پيامهاي به اصطلاح تخصصي تا مرز جدايي رفت. خدا رحم كرد زود متوجه اشتباهش شد وگرنه واي بهحال خودش، شوهرش و بچههايش بود.»
در نظر اول فكر ميكنيم همين چند پيامك تبليغاتي در نهايت با كمتوجهي ما قطع ميشود اما يك لحظه به اين فكر كنيد كه در بين ما اگر جواني پيدا شود كه به اين مراجع غيرتخصصي اعتماد كند، پيامك بفرستد و بعد درست براساس دستورات همين پيامها رفتار كند، ممكن است چه بلايي سر زندگي، روح، جسم و ارتباطاتش بياورد. در حالي كه آنان فقط به فكر شمار پيامكهاي خود و جيبشان هستند و بس!