دروغگوها یا ترسو هستند یا حرفه ای!
ندا شاهنوری: قدیمی ها معتقد بودند دروغ، دیو است؛ دیوی که وظیفه اش تباه کردن زندگی انسان هاست. اما چرا دروغ، چیزی که دین، عقل و اخلاق آن را ناشایست می دانند، این روزها این قدر راحت گفته، شنیده و حتی دیده می شود؟ ترسوها احتمالا ما بیشتر از هر دلیل دیگری از سر ترسمان …
ندا شاهنوری: قدیمی ها معتقد بودند دروغ، دیو است؛ دیوی که وظیفه اش تباه کردن زندگی انسان هاست. اما چرا دروغ، چیزی که دین، عقل و اخلاق آن را ناشایست می دانند، این روزها این قدر راحت گفته، شنیده و حتی دیده می شود؟
ترسوها
احتمالا ما بیشتر از هر دلیل دیگری از سر ترسمان دروغ می گوییم. خودمان را بر سر دوراهی می بینیم و فکر می کنیم تنها راه خلاص شدن از وضعیتی که در آن گرفتار شده ایم، گفتن یک دروغ ساده یا پیچیده است؛ چون این طوری یا کسی متوجه دروغمان نمی شود و از این وضعیت جان سالم به در می بریم یا متوجه می شوند و دوباره سر جای اولمان باز برمی گردیم. برای همین تصمیم می گیریم که دست کم شانسمان را امتحان کنیم. دروغ گویی کارراحتی نیست؛ چون باید به خودمان مسلط شویم و بعد یک داستان سر هم کنیم و منتظر بمانیم تا ببینیم که آیا داستانمان را باور می کنند یا نه. در تمام آن مدت هم نگرانیم که چیزی دستمان را رو کند.
به جای یک بار ترسیدن و عقوبت کشیدن، تا مدت ها می ترسیم و از آنجایی که آفتاب هم هیچ وقت پیش ابر نمی ماند. دیر یا زود مچمان باز می شود و آن وقت هم باید سزای کاری را که کرده ایم، بدهیم و هم بابت دروغی که گفتیم شرمنده باشیم. بی جهت نیست که می گویند، نجات در راستگویی است. دروغ ها ما را توی تله های بزرگ تر و تودرتویی می اندازند. بیشتر مواقع یک دروغ، کارساز نیست و برای سر هم کردن داستانمان باید بارها و بارها و تا مدت ها مدام دروغ بگوییم.
گوشه ای نشسته ایم و با دروغ های کوچک و بزرگمان یک تور می بافیم. مثل بندبازهایی که زیرپایشان یک تور می گیرند. تا اگر سقوط کردند، توی آن بیفتند و نجات پیدا کنند. اما تور نجاتی که با دروغ بافته بشود، مثل خانه عنکبوت سست است و اعتماد کردن به آن کار عاقلانه ای نیست. به جای اینکه ما را نجات بدهد، بیشتر گرفتار می کند.
حرفه ای ها
پیدا می شوند آدم هایی که دروغ گویی عادتشان شده است. آن ها برای چیزهای کوچک و بزرگ دروغ می گویند. هم زمان در چند داستان زندگی می کنند که هیچ کدام از آن ها شبیه به زندگی واقعش شان نیست. برای هر کسی یکی از این داستان ها را تعریف می کنند و حتما از این کار هدفی دارند. آن هایی که به دروغ گفتن عادت می کنند، به نقطه ای می رسند که فکر می کنند دیگر لازم نیست حقیقت خود و زندگی شان را برای کسی بازگو کنند. گاهی این کار را ناخواسته و بدون فکر انجام می دهند و گاهی هم با طرح و برنامه.
کسانی که به دروغ گویی عادت می کنند، از بازی دادن دور و بری هایشان لذت می برند. خودشان را باهوش تر و قدرتمندتر می بینند و فکر می کنند که دروغ برای آن ها فضای امنی ایجاد می کند که کسی نمی تواند در آن فضا به آن ها دست پیدا کند. ممکن است آدم های بی آزار و حتی ترحم برانگیزی به نظر بیایند که به خاطر پنهان کردن سختی های زندگی و کمبودهایی که داشته اند، از دروغ برای خودشان سرپناه ساخته اند. اما همین آدم ها می توانند خیلی خطرناک بشوند، زمانی که با استفاده از آن وسیله تلاش می کنند چیزی یا کسی را به دست بیاورند یا آن را برای خودشان نگه دارند.
آنها به زیر پا گذاشتن اخلاقیات عادت و راه میان بری برای زندگی پیدا کرده اند. عادت خطرناک این آدم های خوش خط و خال گاهی هزینه های جبران ناپذیری برای اطرافیانشان دارد. دوستی با این آدم ها دویدن به سمت سرابی است که وجود ندارد و بعضی وقت ها تشخیص سراب از آب خیلی دیر و دشوار می شود.
لاف زن ها
آیا دروغ گفتن ما را بامزه تر می کند؟ بعضی ها جواب می دهند که بله. این ها آدم هایی هستند که برای خنداندن دوروبری هایشان دروغ های شاخ و دم دار تعریف می کنند. داستان هایی که همه می دانند واقعی نیست و با عقل جور در نمی آید، اما چون بی خطر و بامزه هستند به آنها می خندند. دور این آدم ها توی مهمانی همیشه شلوغ است و صدای قهقهه بلند است. تا اینجای کار به نظر می آید که اشکالی وجود نداشته باشد.
دست کم این ها به کسی آزار نمی رسانند و جز جلب توجه دوست و آشنا نفع دیگری هم نمی برند. اما کار از جایی خراب می شود که آن ها دروغ های خودشان را باور می کنند؛ مثلا اول، داستان هایی درباره پیدا شدن گنج توی بیابان تعریف کرده و بعد کم کم خودشان باور می کنند که واقعا می شود توی بیابان گنج پیدا کرد.
قدم بعی شان هم این است که کل زندگی شان را حراج کنند و با پولش وسایلی بخرند که بشود با آن ها چند روزی در گرمای 50 درجه دوام آورد و بروند زمین را زیر و رو کنند. شاید شما فکر کنید که این دیگر خیلی اغراق است و بعید است کسی کارش از دروغ گویی و لاف زنی به حراج زندگی و گنج یابی بکشد. ولی واقعیت این است که ماجرا آن قدر پیچیده نیست.
تصور کنید این دوست دروغ گوی ما میان یک عده نشسته است و دارد شرح سفرهای عجیب و غریبش را می دهد. اگر چند نفر توی این جمع بعد از مدتی به حرف هایش شک کنند و از وی بخواهند که ثابت کند، بعید نیست که او هم بیل و کلنگ بردارد و به بایان بزند. دنیا پر از آدم هایی است که دروغ های خودشان را باور می کنند و برای ثابت کردنش به بقیه. دست به کارهای عجیب و غریب می زنند.
مصلحت بین ها
به یک عده هم وقتی می گویی که چرا دروغ می گویند، جواب می دهند که اینکه دروغ واقعی نیست، دروغ مصلحتی است و ایرادی ندارد. اما دروغ مصلحتی جا دارد؛ مثلا وقتی جان یا آبروی کسی در خطر باشد. اما بیشتر دروغ های به اصطلاح مصلحتی ما برای حفظ جان یا آبروی کسی و یا جلوگیری از یک دعوا نیست. آن ها فقط دروغ های معمولی هستند که ما مصلحت می دانیم که بگوییم، همین.
در خیلی از موارد پای هیچ ضرورت یا مصلحتی هم در بین نبوده است. ما فقط دلمان خواسته و دروغ گفته ایم و حالا دنبال وسیله ای می گردیم که بار گناه و عذاب وجدان ما را سبک تر کند. دروغ های مصلحتی ما خیلی وقت ها به جای حل یک مشکل، مشکلات جدیدی به وجود می آورند.
مسائل را پیچیده تر می کنند و به جای آنکه آدم ها را با هم آشتی بدهد، باعث به وجود آمدن کدورت های تازه می شوند. چرا؟ چون خیلی وقت ها ما درک درستی از اتفاقاتی که قرار است در آینده بیفتد، نداریم. حتی شناخت درستی از آدم های دور و برمان و عمق و پیچیدگی موضوعات اطرافمان نداریم.
همین باعث می شود که دروغ مصلحتی ما کارها را خراب تر کند و اگر کوره راهی برای حل مشکل باقی مانده، آن را هم از بین ببرد تا دیگر واقعا نشود برای حل مشکل کاری کرد. گفتن یک دروغ مصلحتی به ظاهر کارساده ای است ولی در اصل می تواند خیلی خطرناک باشد. دروغ مصلحتی یک استثناست، نه قاعده کلی و معمول حل مشکلات.
راستگوها
تعداد راستگوها کم نیست. فقط مشکل این است که آن قدر دروغ زیاد شده، که تشخیص راست و دروغ سخت است و خیلی از راستگوها هم در این میان به دروغ گویی متهم می شوند. راستگویی همیشه سخت تر از دروغ گویی بوده است. شجاعت و اعتماد به نفس بیشتری می خواهد و شرافت و نجافت آدم را نشان می دهد. ولی هیچ کس نمی گوید گفتن حرف راست، بدون هزینه است و همه برای راستگوها کف می زنند و تشویقشان می کنند.
راستگوها بسته به اهمیت موضوعی که درباره اش حرف می زنند ممکن است طرد یا مجازات بشوند. آن ها روی چیزهایی نور می تابانند که خیلی از مردم دلشان می خواهد تماشایشان کنند. حرف هایی را می زنند که بعضی دوست دارند آن ها را فراموش کنند یا نشنیده بگیرند.
راستگوها دنیا خیالی دروغگوها یا کسانی را که به شنیدن دروغ عادت کرده اند، به هم می ریزند و همین خیلی ها را عصبانی می کند، گاهی واقعیت های تلخ را به جای توهمات دروغین می نشانند و درباره چیزهایی هشدار می دهند که کسی دوست ندارد حتی به اتفاق افتادنشان فکر کند. راستگویی همیشه انتخاب ساده ای نیست. حرکت برخلاف جریان آّب است. هزینه دارد و حتی در تاریخ، به قیمت جان بسیاری از انسان های پاک تمام شده است.
179/