لحظه به لحظه با وین
مهرشاد مرتضوی از رزومهام هم میتوانم به پیشبینی قهرمانی برزیل در جام جهانی 2002 و نشت نفت به خلیج مکزیک (آنهم بدون اطلاع از وجود چنین خلیجی) اشارهکنم. به همین مناسبت تصمیم دارم وقایع روز دوشنبه را هم پیشبینی کنم. (نمیدانستید مطالب روز دوشنبه، یکشنبه نوشته میشود؟یعنی الان اینجا یکشنبه است، ولی آنجا که شما …
مهرشاد مرتضوی
از رزومهام هم میتوانم به پیشبینی قهرمانی برزیل در جام جهانی 2002 و نشت نفت به خلیج مکزیک (آنهم بدون اطلاع از وجود چنین خلیجی) اشارهکنم.
به همین مناسبت تصمیم دارم وقایع روز دوشنبه را هم پیشبینی کنم. (نمیدانستید مطالب روز دوشنبه، یکشنبه نوشته میشود؟یعنی الان اینجا یکشنبه است، ولی آنجا که شما مطلب را میخوانید دوشنبه… تاجیکستان نه، روز دوشنبه!)
توجه: اتفاقات احتمالی بوده و هرگونه تفاوت بین وقایع اصلی با این متن، تقصیر خواننده است نه من!
دوشنبه- 8:14 صبح- هتل کوبورگ وین
ظریف نگاهی به ساعتش میکند و با چشمانی خوابآلود به همه میگوید: «عزیزان الان هشتساعته یه نفس داریم مذاکره میکنیما! یه استراحتی چیزی.»
اشتاین مایر: «خب باید به یه جایی برسونیم حرفو دیگه.»
لاوروف: «به کجا برسونیم؟ متن توافقو که دادیم پاکنویس کنن! الان سه ساعته نشستیم از درودیوار حرف میزنیم. من که همینجا خوابیدم. با اجازه جمع.»
کتش را روی سرش میاندازد و روی دوتا از صندلیها دراز میکشد. صندلی زیر وزن لاوروف دوام نمیآورد و با صدای بلندی میشکند. چرت همه پاره میشود.
11:17
مذاکرهکنندگان بعد از چندین ساعت جلسه سنگین، به اتاقهایشان رفتهاند و استراحت میکنند که صدای کشیده شدن وسایل از خواب بیدارشان میکند. ظریف، عراقچی را میفرستد دنبال منبع صدا. ظاهرا عروسی شنبه که در هتل برگزار شد، امروز هم با یک روز تاخیر همانجا پاتختی دارد! دارند تدارکش را میبینند.
12:40
تلفن آقای ظریف زنگ میخورد. رئیسجمهور پشت خط است.
ظریف: «آقا گلاب به روتون من جایی هستم. بعدا خودم زنگ میزنم.»
روحانی: «فقط یه کلمه بگو ببینم چه خبر؟»
ظریف: «چه خبر جوابش یه کلمهس؟ میگم زنگ میزنم دیگه. اینا ممکنه تو جاصابونیشون شنود باشه. خودم بعدا تماس میگیرم.
13:29
کسی چند ضربه به در تراس اتاق موگرینی میزند. بعد از چند دقیقه در باز میشود و موگرینی سرش را بیرون میآورد.
کری: «ببین این کتوشلوار بهم میاد؟»
موگرینی: «این چیه پوشیدی آخه. رنگ قحط بود؟ (توجهش به حیاط هتل جلب میشود. به کری با چشم علامت میدهد که حواسش به خبرنگارانی باشد که از آن پایین چهارچشمی نگاه میکنند) حالا چی شده داری تیپ میزنی؟»
کری متوجه حضور خبرنگاران میشود. صدایش را صاف میکند و بلند میگوید: «اهم، چیزه، راستش… واسه این پاتختیه دیگه!»
موگرینی به پیشانی خودش میکوبد و خبرنگارهای آمریکایی هم آن پایین به پهنای صورت اشک میریزند.
15:55
مذاکرهکنندگان هفتکشور به همراه مسئولین اتحادیه اروپا همزمان به لابی هتل میرسند. با ژست اینکه چقدر اتفاقی همدیگر را دیدهاند سلام و احوالپرسی و بعد یواشکی پچپچ میکنند. فابیوس و وانگیی لباس ظریف را میکشند و میگویند:
«من بگم، من بگم، لطفا لطفا» ظریف که نزدیک است آستینهای کتش کنده شود، میگوید: «دعوا نکنین، با هم بگید.» دو نفری صدایشان را صاف میکنند و رو به خبرنگاران میگویند: «عزیزان توجه کنید. ما به توافق رسیدیم. سورپراییییززززز!»
از پشت دیوارها تریبونها و پرچمهایی را که تدارک دیدهشده میآورند. (چی؟ پاتختی؟ گولتان زدیم، برای استتار بود. آخر خارجیها پاتختی دارند؟)
خبرنگاران که ولو شدهاند، ابتدا نگاهی به هم میاندازند و کمی طول میکشد تا مطلب را هضم کنند. ناگهان با جیغوداد اینطرف و آنطرف میروند و شروع به آپلود خبر توافق میکنند. وزرای خارجه که تا الان همهچیز را مخفی نگهداشته بودند، تازه به کشورهایشان با پیامک اطلاع میدهند که توافق صورت گرفته.
19:30
هتل کوبورگ به مناسبت توافق مراسم آتشبازی ترتیب داده. همه باعلاقه به جشن و آتشبازی نگاه میکنند که خبرنگاران ایرانی نمیتوانند جلوی خودشان را بگیرند و چند ترقه درمیکنند. کری هول میشود و از پلهها میفتد و آنیکی پایش هم میشکند.
همهجا در سکوت فرو میرود و همه استرس میگیرند.
نگران نباشید، الکی جو دادیم. قضیه را دیپلماتیک جمع کردند که توافق به هم نخورد.