شمقدری: آوینی درباره «عروس» اشتباه کرد
یا بصیر «آقا مرتضی» و ما زمانی که بارش معنوی نظریه های هنری و سینمایی شهید بزرگوار آوینی، مشام جان زیبا پسند جویندگان حقیقت را سیراب می کرد و روح های خسته از رنج و زخم دیدگاههای هنری لیبرالیستی و کمونیستی را التیام می بخشید، پروژه مصادره شخصیت آوینی به نفع همان جریان غالب هنری …
یا بصیر
«آقا مرتضی» و ما
زمانی که بارش معنوی نظریه های هنری و سینمایی شهید بزرگوار آوینی، مشام جان زیبا پسند جویندگان حقیقت را سیراب می کرد و روح های خسته از رنج و زخم دیدگاههای هنری لیبرالیستی و کمونیستی را التیام می بخشید، پروژه مصادره شخصیت آوینی به نفع همان جریان غالب هنری کلید خورد. توطئه ای که متاسفانه باغفلت دوستان ذوق زده و تایید بعضی همراهان شهید،خیلی زود اجرایی شد و خروجی آن به ساخت مستند «مرتضی و ما» منتهی شد.
اگر چه آن روزها تلاش شد این تصمیم غلط را تصمیمی شجاعانه حقنه کنند و آن را آغازی بر گسترش و نفوذ معنوی مرتضی بر جریانات و افرادی بدانند که تا قبل از آن شمشیر بر اندیشه و راه مرتضی می کشیدند! راهی که همان دفاع از ارزشهای اسلام وانقلاب بود؛ اما کافی بود فقط کمی آنسوتر از نوک بینی خود را می دیدند تا نگران شوند که چگونه جریان خوش غنوده بر دامنه مستی و تمدن و فرهنگ لذت جوی غربی، یکی از میراث های فکری و هنری جبهه فرهنگی انقلاب را به تاراج می برد!
مرتضی آوینی مشی جستجوگر و روحی حقیقت طلب داشت. فطرت پاکش او را وادار میکرد بدون حب و بغض و بدون پیش داوری به هر کوی مدعی حقیقت پرسه زند و از هر دکان نظریه پردازی کالایی طلب کند؛ همین ویژگی بود که وقتی او خود را درآبشار پر ترّنم معنویت بخش جبهه ها و در میان بسیجیان عاشق امام غرق شده دید، براین غوطه خوردن خوش لغزید و مستی این رقص سماع چنان او را در خود پیچانده بود که وقتی با پذیرش قطعنامه به یکباره این ریزش فروزان آبشار هستی بخش قطع گردید، آوینی خود را همچون ماهی دید که به یکباره بر پهنه کویر بی حاصل و خشکی افتاده است .
همان روزها که عاشقان امام تلاش میکردند تلخی را که از خوراندن جام تلخ بر امام در کامشان نشسته بود با دیدار یکدیگر و گفتگو کمی بکاهند، به سراغ آوینی رفتم.
او نیز بشدت پکر و بلکه باید گفت هراسان و سرگردان بود. به او گفتم دنیا که به آخر نرسیده، راه سینمای مستند جنگ بسته شده اما می توانیم با سینمای داستانی جنگ، نقبی به این گذشته بزنیم. او اندکی فکر کرد و گویی با خودش حرف می زد و بدون آنکه مرا ببیند و خوب یادم است که نگاهش را نیز به سمت بالا گرفته بود ، گفت: « شمقدری جان، دیگر از دستش دادیم، سینما و فیلمسازی در این میانه چکاره اند! من که شاید دیگر اینها همه را رها کنم». از اتاق خارج شد. راستش این کلمات برای مدتی مرا هم در یک خلا رها کرد که گویی نمی توانستم خودم را باز یابم.
چندی بعد دیدم مجله سوره راه اندازی شده و آوینی آنجا قلم می زند، به سراغش رفتم؛ چون احساس کردم آقا مرتضی راهی برای رهایی خود از آن بی تکلیفی یافته است. حتی فکر کردم شاید همکاری با وی در آن مجله مرا هم کمی آرام تر کند. با مهربانی و با همان لبخندهای بسیار صادقانه اش مرا پذیرفت، ذهنش خسته بود چون یادم است یکی از همان ذهن های خسته و پریشان ، ساعتی او را به گفتگو گرفته بود و شاید هم ، آن میهمان می خواست از خلال این دیدار مفرّی برای همه سرگردانی های خود بیابد؛ ( انشالله یافته باشد). همراه آقا مرتضی از اتاقش بیرون آمدیم و آن میهمان را که گوشه ای چمباتمه زده و به دیوار تکیه داده و سخت در فکر بود به حال خودش رها کرد و مرا به اتاق کناری که اتاق کنفرانس بود برد و منتظر سخن من شد.
این آغازی شد که مدت بسیار کوتاهی به آن مجله بروم و چند مطلب و مقاله اندکی بنگارم و وی از روی لطفی که داشت آنها را در سوره چاپ کند. البته من دیدم نمی توانم با این روش خود را آرام کنم ، بی حاشیه از مجله بیرون خزیدم، گویی هیچ وقت آنجا نبودم.
خب این فاصله گرفتن ، برای من فرصت خوبی شد، فیلمنامه «بربال فرشتگان» را نوشتم و مشتاقانه دنبال ساخت آن راه افتادم، تصور میکردم به اولین جایی که بروم یعنی همان حوزه هنری، بدون فوت وقت مرا یاری خواهند رساند و آن را خواهم ساخت. اما با حقیقت تلخی روبرو شدم، امکان ساخت آن به همین سادگی ها نیست!
دوره سختی را گذراندم؛ به سراغ خیلی ها رفتم و کمتر نتیجه ای گرفتم. این تلاش به دو سال هم رسید. یاد کلام آقا مرتضی افتادم که گفته بود: «سینما و فیلمسازی این وسط چکاره اند؟» و گفتم شاید بی جهت تقلا میکنم اساسا این عرصه از آن از مابهتران! است وما زحمت خود را به سوی دیگر باید ببریم. حقیقتا تصمیم گرفتم از سینما بروم. در دانشگاه علم وصنعت به رویم باز بود تا تحصیل را در رشته مهندسی ادامه دهم. ورود به سینما بخاطر عهدی بود که نمی خواستم عهد شکنی کرده باشم؛ برای همین تصمیم گرفتم سرنوشت آتی خود را به دست کسی بسپارم که بهترین راهنمایم هست. رنجنامه ای به رهبر معظم انقلاب نوشتم و پاسخ آن همان بود که فیلم «بر بال فرشتگان» ساخته شد و برخلاف ارادۀ بعضی در سینما ماندنی شدم و آن معرکه گردانان هنر و سینمای این مرز و بوم نیز، برای بقای خودشان هم که شده رنج تحمل مرا همچون «کاکتوسی»(۱) در دستانشان پذیرا شدند!
در این ایام پر رنج، هرماه منتظر سوره آقا مرتضی بودم و از مطالب متفاوت آن لذت می بردم. چندی بعد حرفهای متفاوت تر و به زعم من نه از جنس آقا مرتضی در مجله می دیدم، زمانی شوکه شدم که آن را در قلم آوینی نیز دیدم. همه رفاقت ها و حریم ها را نادیده گرفتم و به سراغش رفتم. البته نمی دانم شرایط چگونه بود که این بار، سخت توانستم وقت دیداری را از او بگیرم، این نیز بر عصبانیت من افزوده بود. آن روزها آوینی مسئول واحد تلویزیونی حوزه هنری شده بود . حتی به ذهنم رسید که اصلا چرا آنها از ساخت بربال فرشتگان حمایت نکنند!
با این همه طلبکاری به سراغ آوینی رفتم. نمی دانم جلسه چگونه آغاز و پایان یافت؛ فقط این بخش بخوبی یادم مانده و روح بزرگ شهید را که باور دارم ناظر است در این ماه مبارک رمضان به شهادت می گیرم که اگر خلاف می گویم خداوند در این ماه مغفرت و آمرزش ، مرا نبخشد؛ به آوینی گفتم که این چه حرفی است که شما زده اید و آن را در مجله خوشنام بچه های انقلاب و جنگ تیتر درشت کرده اید که «عروس؛ سینمای مطلوب» است؟
و آوینی که شاید انتظار چنین عصبانیتی را از من نداشت، دوباره با همان لبخندهای صادقانه اش که البته این بار تلخی آن را می دیدم دستان مرا در میان دو دست خودش گرفت؛ صدایش را آرامتر و لحظه ای سکوت کرد و بعد شمرده گفت: « اشتباه کردم»! من که هنوز این همه نشانه را نمی فهمیدم، آرام نگرفتم و گفتم: « اینجا توی این اتاق این را به من میگید؟ این را باید با تیتر درشتر بزنید» و او دستان مرا در دست داشت یا رها کرد بیادم نمی آید؛ اما کلامش هنوز برایم همچنان آشکار است: «جبران این اشتباه راه دیگه ای داره، دعا کن شهدا مرا با خودشان ببرند».
زمان زیادی نکشید آقا مرتضی از آن مسئولیت برکنار یا خودش کنار آمد نمیدانم، فقط شنیدم به توصیه رهبر معظم انقلاب به مناطق جنگی رفته است. سفری که حاصلش فصل جدیدی به روی سینما و فرهنگ دفاع مقدس گشود و بی تردید سفرهای معنوی راهیان نور مدیون آن قدم هایی است که برای اولین بار پس از قطعنامه، با دوربین و یاران با وفایش به کوچه پس کوچه های خرمشهر و آبادان و بعدها به فکه رفت و در هر سو به دنبال نشان و تاثیری از شهدا می گشت و در نهایت در یک نمایش باشکوه بی مثال با شهدای فکه همسفر شد و چنان اوج گرفت که رهبر معظم انقلاب اسلامی در یک اقدام غیر منتظره در تشییع پیکر مطهرش حضور یافتند.
آخرین دیدار کاملا تصادفی من با آقا مرتضی در زیر بارش برف و در راهپیمایی ۲۲ بهمن ۷۱ بود. روز قبل، فیلم سینمایی «بربال فرشتگان» سیمرغ بهترین فیلم اول را در اختتامیه جشنواره فیلم فجر به همراه دو سیمرغ دیگر دریافت کرده بود. آقا مرتضی آن سال داور فجر بود. این عزیز خودش را به من رساند و در حالی که انبوه جمعیت ما را با خود می برد رو به من گفت: «مرا ببخشید بیشتر از این نتوانستم کاری کنم، خیلی اصرار کردم، تا این جایزه ها را به این فیلم بدهند».
نمی دانستم که چرا اصرار داشت این مطالب را به من بگوید؛ تنها این به ذهن خودخواهانه من رسید که شاید آقا مرتضی می خواست در راستای اصلاح آن تیتر درشت «عروس؛ سینمای مطلوب» بگوید قدمی عملی برداشته است.
به هرحال آن هنرمند ، عارف و قهرمان بزرگ جبهه فرهنگی انقلاب، حدود دو ماه بعد آخرین اثر هنرمندانه خودش را بر تارک هستی نقش زد تا بار دیگر ملائک را به سجده بر آدم دلالت کند. آقا مرتضی با شهادت خویش در رمل های فکه، سمت و سوی حقیقت هنر انقلاب اسلامی را نشان داد؛ تا آنجا که مستحق واژه زیبا و توصیف بی بدیلی در پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی شد؛ آنجا که لقب “سید شهیدان اهل قلم” را به او دادند.
در این تعبیر زیبا، واژه ای از سینما! نیست که این خود جای تحلیل و بررسی دارد. اما فقط می خواهم بگویم، بهتر است همه ما از این رفتار منیت خواه الصاق اندیشه ها و دلمشغولی های خویش به این روح متفکر و رشد یافته بر دامنه مکتب عملی امام خمینی(ره) و امتحان پس داده در رکاب امام خامنه ی، دست برداریم و بگذاریم تشنگان اندیشه های ناب، خود از این جریان زلال سیراب شوند و با ظرفهای کوچک وتاریخ مصرف گذشته ، انحصار برداشت از اندیشه و راه وروش فیلمسازی آقا مرتضی را محدود نسازیم و برای سرمنشاء آن آدرس های انحرافی ندهیم. والله المستعان.
پی نوشت ۱: کاکتوس مجموعه طنزی بود که به قلم شهید آوینی در سوره منتشر می گردید.