باربی در چنگال عدالت
پدرام ابراهیمی 1987 میلادی، ریاست محترم دادگاه رو به وکیل مدافع: «آخرین دفاعیات خود را از متهم به عمل آورید.» وکیل: «جناب قاضی، به باربی یک فرصت دیگر بدهید، قول میده از این به بعد دارا و سارا بشه!» قاضی: «چرا چرت میگویید؟! آقای دادستان؟ حرف آخر را شما بزنید.» وکیل: «آقا قبول نیست. دادستان …
پدرام ابراهیمی
1987 میلادی، ریاست محترم دادگاه رو به وکیل مدافع: «آخرین دفاعیات خود را از متهم به عمل آورید.» وکیل: «جناب قاضی، به باربی یک فرصت دیگر بدهید، قول میده از این به بعد دارا و سارا بشه!» قاضی: «چرا چرت میگویید؟! آقای دادستان؟ حرف آخر را شما بزنید.» وکیل: «آقا قبول نیست. دادستان نباید بعد از آخرین دفاع صحبت کنه.» قاضی: «حال کردم بگم دادستان صحبت کنه. مشکلی دارید؟» وکیل مینشیند سر جایش. دادستان از جا برخاسته و میگوید: «جناب قاضی، این باربی خوش خط و خال را به اشد مجازات محکوم کنید. گول ظاهرش رو نخورید. چند وقت قبل یکی خورد، تا سه روز اسهال استفراغ بود!» در همین لحظه باربی از جای خود بلند شد و حاضرین دادگاه همگی گفتند: «اوووووف!» قاضی: «مرض! باربی ندیدهها! آقای منشی حکم رو قرائت کن بریم به مسافرکشیمون برسیم» و بدین ترتیب «کلاوس باربی» رئیس گشتاپوی لیون به حبس ابد محکوم شد. (حالا خوب است اسمشان نازی و باربی بوده، یاکوزا و اژدر بودند چه جنگی جهانیای راه میانداختند؟!)