پشت صحنه ماه عسل
محمد صفا جویی دستیار تصویربرداری می آید سیم دوربین را بکشد که آن طرف تر زیر پای مدیر نورپردازی گیر می کند. دستیار تصویربردار متوجه این موضوع نمی شود و سیم را محکم تر می کشد. سیم آن طرف می پیچد بین پاهای مدیر نورپردازی. تا به خودش بیاید، با حرکت بعدی دستیار قدرتمند تصویر، …
محمد صفا جویی
دستیار تصویربرداری می آید سیم دوربین را بکشد که آن طرف تر زیر پای مدیر نورپردازی گیر می کند. دستیار تصویربردار متوجه این موضوع نمی شود و سیم را محکم تر می کشد. سیم آن طرف می پیچد بین پاهای مدیر نورپردازی. تا به خودش بیاید، با حرکت بعدی دستیار قدرتمند تصویر، سیم او را از جا کنده و ابتدا با کمر به دیوار می خورد و سپس با سر به زمین می خورد.
آن طرف احسان علیخانی در حال تماس با مهمان برنامه است که هنوز نتوانسته خود را به استودیو برساند.
علیخانی: عزیز دل پس کجایی؟
مهمان: آقای علیخانی برای چی آخه؟ من که گفتم امروز عمل دارم،
نمی تونم بیام.
علیخانی (سرش را از ناحیه گردن، هندی وار تکان می دهد و اشک توی چشمانش جمع می شود): خیلیا توی این شهر، روی این خاک عمل دارن. ولی تا کی؟
مهمان: نه آقا من عمل جراحی دارم. جراحی آپاندیس. چیز خاصی ام نیست. من نمی دونم شما چرا انقدر اصرار دارین من بیام تو برنامه تون.
علیخانی (شوکه می شود): آپاندیس! من خودم دیروز شما رو جلوی بیمارستان دیدم که از درد عینهو بره افعی خورده به خودت می پیچیدی.
مهمان: آقا بره چیه! درد طبیعی آپاندیسه دیگه.. اومدن منو ببرن اتاق عمل. خدافظ.
دستیار کارگردان به سرعت به اتاق علیخانی می آید و اتفاقی که برای مدیر نورپردازی افتاده را تعریف می کند. علیخانی لبخندی می زند و سپس به سرعت به سمت مدیر نورپردازی می رود که به دیوار تکیه داده و سرش را ماساژ می دهد.
علیخانی (رو به مدیر مصدوم): تو که سالمی نوکرتم.
مدیر: آره خوشبختانه چیزیم نشد. یه کم سرم درد می کنه فقط.
علیخانی (براق می شود و روبه رویش زانو می زند): چه قدر درد می کنه؟
مدیر: خیلی نیست، الان خوب می شه.
علیخانی: گوشِت سوت نمی کشه؟ حالت تهوع نداری؟ چشمات دو دو نمی زنه؟
مدیر: نه خوبم خداروشکر.
علیخانی: ای بابا، ما رو گرفتی داداش؟
مدیر: جان؟
علیخانی ناراحت از جا بلند می شود. ساعتش را نگاه می کند. فقط نیم ساعت تا زمان پخش برنامه باقی مانده که ناگهان کارگردان برنامه سرفه
می کند. علیخانی هیجان زده نگاهش می کند و آرام آرام به سمتش می رود. کارگردان سرفه دیگری می کند. علیخانی به او رسیده. با چشمانی بازتر از قبل نگاهش می کند. کارگردان تازه متوجه او می شود و جا می خورد.
کارگردان: چیزی شده احسان جان؟
علیخانی: سرفه کردی.
کارگردان: آره، دولا شدم پایه دوربین رو چک کنم، آب دهنم جست گلوم.
علیخانی: خون نیومد؟
کارگردان (متعجب): از کجا؟
علیخانی (با چشمانی خیره و صدایی از ته گلو، در کل ترسناک دیگه): از گلوت. از اون ریه های بیمارت. از اون شش خرابت.
کارگردان: شش خراب چیه؟ احسان حالت خوبه؟
علیخانی ناگهان گلوی کارگردان را می گیرد و شروع به فشار دادن می کند. صورت کارگردان قرمز می شود. علیخانی او را به پشت دیوار می کشد تا کسی شاهد این صحنه نباشد. در همان حال، چند زیرزانویی هم راهی شکم کارگردان می کند.
نیم ساعت بعد
برنامه شروع می شود. کارگردان را می بینیم که کبود و خونین روی صندلی مهمان نشسته است.
علیخانی: میگه نگران منی که نگیره دلم، واسه دیدن تو داره میــــــــــره دلم.. (با بغض و لرزاندن توامان عدسی چشم) اینجا یه جوون نشسته. یه جوون که زخم خورده از روزگار. تو یکی از کوچه های همین شهر درندشت، یکی بهش ظلم کرده. یکی گیرش انداخته (رو به کارگردان می کند) بگو ببینم، چه حالی داشتی وقتی طرف.. ازت زورگيري کرد؟
امضا: چرت نویس