افشاگری‌ ها و تکذیب‌ های احمدی‌ مقدم

علی ضیا، مجری این برنامه، پس از مقدماتی، مهمان برنامه را معرفی کرد. اسماعیل احمدی مقدم، فرمانده سابق نیروی انتظامی که بدون فرم لباس نظامی و با کت و شلوار سیاه در این برنامه حضور یافت و بعد از حضور، به بخش اول گفت‌وگو که مربوط به خاطرات سردار بود، پرداخت. زیرنویس برنامه، «دکتر اسماعیل …

علی ضیا، مجری این برنامه، پس از مقدماتی، مهمان برنامه را معرفی کرد. اسماعیل احمدی مقدم، فرمانده سابق نیروی انتظامی که بدون فرم لباس نظامی و با کت و شلوار سیاه در این برنامه حضور یافت و بعد از حضور، به بخش اول گفت‌وگو که مربوط به خاطرات سردار بود، پرداخت.

زیرنویس برنامه، «دکتر اسماعیل احمدی مقدم» را «مشاور عالی رئیس نیروی انتظامی» و متولد 1340 در تهران معرفی کرد.

احمدی مقدم در ابتدای حضورش گفت: دو سه ماهی است که در صداوسیما نیستم. یعنی از اواخر مسئولیتم در نیروی انتظامی تاکنون. علی ای حال به همه مردم سلام می‌کنم.

پس از این احوال پرسی، گفت‌وگوی زیر در آنتن زنده تلویزیون شکل گرفت. سردار احمدی مقدم گفت: پول معجزه می‌کند. قاضی را وسط پرونده برداشتند و من هم دو بار درباره پرونده فساد مالی به قاضی، توضیح دادم، ولی متهم یا زندان نشده‌ام.

او حتی درباره بازداشت اطرافیان و اعضای خانواده‌اش نیز شایعات را تکذیب کرد و گفت: کسی که شایعه می‌سازد باید دلیل بیاورد!

در ادامه، مشروح این گفت‌وگوی داغ را می‌خوانید:

ایده ما برای پرسش در بخش اول، گذشته شما است در بخش دوم، در برخی رسانه‌ها مطالبی مطرح شده که سؤال می‌پرسیم. وقتی گفتیم شما مهمان منید، پرسیدند مگر می‌شود؟ حتما در این موارد صحبت می‌کنیم. شما برگردید به دوران جنگ. کردستان بودید؟

ما اصلا از قبل از جنگ در کردستان بودیم. از مرداد 58 به خرمشهر اعزام شدیم برای مسأله گروه‌های خلق عرب و روزانه در خرمشهر انفجارهایی داشتیم. در بازار، میدان، مسجدجامع برای شهدا مراسم داشتند و نارنجک انداختند و 12 نفر از مردم شهید شدند. دو ماه آنجا بودیم تا اینکه در 28 مرداد 58؛ درباره کردستان فرمان تاریخی حضرت امام صادر شد. ما تا مهر در خرمشهر بودیم و بعد به کردستان رفتیم.

چرا وارد سپاه شدید؟ کار نداشتید؟ یک ارگان نظامی استخدام می‌کرده و پول خوب می‌داد؟

من سال 57 طلبه بودم در قم درس می‌خواندم. ما لیاقت کسوت روحانی شدن را نداریم، ولی دانش دینی و کار فرهنگی از ابتدا بودم. ما در ابتدای کار بودیم و ملبس نشدیم و خوردیم به تعطیلی و تظاهرات. خیابان دماوند تهران بودیم و کانون درگیری نیروی هوایی بود. بیشترین درگیری‌ها در خیابان ما بود و بچه‌های مسجد ما یک ستون زرهی را آتش زده بودند. از همانجا به کمیته ملحق شدیم که محلی بود. با محوریت امام جماعت، کمیته‌ها تشکیل شد و مسئول امنیت محله شدند. با حکم آیت‌الله مهدوی کنی، خودجوش، این کمیته‌ها تشکیل شد و با سلاح‌هایی که از ارتش و پادگان‌ها به دست می‌آمد، در دست اینها بود.

بعد از انقلاب به حوزه رفتم تا اواخر بهار. درگیری‌ها زیاد بود. در ترکمن صحرا، در سیاهکل، در کردستان؛ خلق عرب در خوزستان مشکلاتی را درست کرده بودند. سپاه نیز تشکیلات تازه‌تأسیسی بود و گروهی که سمتی داشتند، این ایده را بنیان گذاشتند. ما آمدیم در سپاه و داوطلب سه ماهه داشت. ما برای سه ماه آمدیم و رفتیم مأموریت و حوزه در مهرماه باز نشد. سه ماه دیگر تمدید کردیم و رفتیم به کردستان و در جوانرود بودم. دوست به نام شهید جعفر نجفی داشتم که بچه آشتیان بود. از آیت‌الله جنتی که مدیر حوزه بود پرسیدیم چه کنیم فرمودند اگر نیاز است، برگردیم.

پارتی شما که بود بلافاصله فرمانده شدید؟

فرمانده بودن خودجوش بود. مانند هیأت بود که تقسیم کار پیش می‌آمد و هر کسی استعدادی داشت. از روز اول که آمدیم ما 18 ساله بودیم و معاون گروهان شدیم. دوستی که سربازی داشت شد فرمانده. اولش هم در زندان اوین پاسبخش بودم که فراری‌ها و ساواکی‌ها در زندان بودند. در کردستان مسئول تبلیغات سازمان پیشمرگان شدم. ماندگار شدیم. سپاه تا یکسال حقوق نداشت. در دومین ماه، برادری پول می‌آورد و می‌گفت پول بردارید و سقفش دو هزار تومان بود که معادل 600 هزار تومان الان بود.

پول یک پیکان می‌شد؟

نه پیکان 70 هزار تومان بود. کمترین کارمند 4 هزار تومان حقوق می‌گرفت. خیلی‌ها برنمی‌داشتند. آنهایی که زن و بچه داشتند برمی داشتند. بعد از یکسال گفتند حالا که ماندگار شدید و پایه حقوق دو هزار تومان است. اگر همسر و فرزند و مستاجر بودند پولی اضافه می‌شد و همه در یک رده حقوق می‌گرفتند. آن وقت جامعه بی‌طبقه توحیدی مشهور بود. همه دنبال کار بودند نه استخدام و اشتغال.

بین شما و کاک شوکت و آقای طالبانی چه اتفاقی افتاد؟

ما هم با آقای بارزانی و هم آقای طالبانی رفیقیم. من در ارومیه، فرمانده بودم و حزب دموکرات کردستان عراق در آنجا و آقای بارزانی بودند. سال‌ها این دو با هم رقیب بودند. در پاییز 61 من فرمانده سپاه سردشت بودم. این شهر 2.5 سال در محاصره احزاب کومله، دموکرات و اشرار داخلی بود و از هوا تدارک می‌شد. جاده بانه باز شد. کل منطقه دست آنها بود و با هلی‌کوپتر تدارک می‌شد. من البته در زمان محاصره نبودم.

وقتی محاصره شکست من شدم فرمانده سپاه سردشت. جاده پیرانشهر – سردشت 90 کیلومتر است ولی عوارض زیادی دارد. زندگی حزب دموکرات آنجا بود. خیلی نبرد سختی بود. گام اول توفیق نسبی داشتیم. از آنجا جلال طالبی و نیروهای اتحادیه میهنی کردستان عراق نیز به دشمنان ما پیوستند. آنها بسیار قوی بودند و با ما وارد جنگ شدند. خیلی جنگ‌های سختی بود. وقتی الان می گویند شهرهای عراق جنگ است، الان در ذهنم می‌آید.

این جنگ تمام شد و بعد از سه ماه برف آمد و نمی‌توانستند در سرما بایستند و تنگه گرژال باز شد و آنها عقب نشستند و جلال طالبانی با عراق مصالحه کرد و علیه بارزانی وارد جنگ شد. تا سال 64 باز هم با صدام وارد جنگ شد. اولین گروهی که درخواست کردند عراق به ما حمله کرده و به ما دیده بان بدهید و حمایت توپخانه کنید اینها بودند. ما با سرتیپ دادبین رفتیم با یک دیده بان داخل عراق. مهمانی‌ای گذاشتند برای نمایندگان جمهوری اسلامی. بارزانی پرسید اسم شما چیست؟ گفتم من مقدم هستم و ایشان سرهنگ دادبین.

گفت کدام مقدم؟ فرمانده سپاه سردشت؟ باور نمی کرد من جوان 25 ساله همان باشم. گفت کاک شوکت، کاک علی بیایید. آمدند. کاک شوکت فرمانده یک آنها بود. گفت این را می شناسید؟ گفت نه! گفت مقدم است! گفت کدام مقدم؟ گفت همان فرمانده سپاه سردشت. گفت این بلا را شما سر ما آوردید. ما در جنگ سردشت 90 کشته دادیم. بارزانی گفت اگر در جنگتان مردانه جنگیدیم، در رفاقت با شما هم مردانه‌ایم. ایشان تا همین الان نیز با عهد خود با جمهوری اسلامی وفادار ماندند.

امروز با یکی از همرزمان شما صحبت می‌کردم. گفت آن موقع در کردستان مردم نان نداشتند بخورند.

نه؛ محاصره بود و غذا و دارو، تحریم شده بود وارد شود. لذا مردم در فشار بودند.

آن زمان صدام برای معرفی کردن هر ایرانی مبلغ زیادی گذاشته بود ولی یک نفر کرد، یک ایرانی را نفروخت.

کردها اینطوری‌اند چه در دشمنی و چه دوستی، روراست هستند.

قرار بود کاک شوکت شما را ببرد پشت عراقی‌ها؟

عملیات فتح یک بود و قرار بود عملیات کرکوک شود و واحدهای نفتی را منهدم کنیم. حدود مهرماه 65 بود که این خاطره داریم. در عملیات فتح یک توفیق داشتیم تاسیسات نفتی را مورد هدف دوستان ما قرار دهند.

دوستان می‌گفتند شما خیلی صریح حرف می‌زنید. گفتند شما زندان هستید؟ اینطور گفتند!

شاید بد نباشد به ریشه‌های این مسأله اشاره کنیم. ما در 4 ماه پایان دوره تصدی یک پرونده فساد اقتصادی در بنیاد تعاون برخوردیم. آقای منتظر المهدی گفت شرکت‌ها بوده، ولی نه، یک شرکت بوده، یک شرکت سرمایه‌گذاری به نام قدر. این شرکت نباید جایی را اداره کند. زیر 50 درصد سهام می‌خرد یا در بورس کار می‌کند. نباید مدیریت کند.

متوجه شدیم آقایان سوءاستفاده کرده‌اند شرکت‌هایی را در بیرون تاسیس کرده‌اند و در شرکت‌های خودشان سرمایه‌گذاری می‌کنند. به آقایان گفتیم این کار خلاف است و شما اموال را برگردانید و ما هم مسامحه می‌کنیم. اول قبول کردند و بعد گفتند کارشناسی کنیم. بعد دیدند این شرکت‌ها سودآور بوده و گفتند باید بخرید. دیدیم ده‌ها میلیارد تومان باید پول بدهیم این شرکت‌ها را بخریم.

پرونده را بردیم به مرجع قضایی دادیم، دیدیم اعمال نفوذ کردند. قاضی وسط پرونده رفت کنار. به مجلس رفتند و وکیل گرفتند و به ما هم گفتند اگر با ما در بیفتی ما خودمان را هم با تو می‌کشیم پایین. فیلم گرفته‌ایم و می‌گذاریم در اینترنت تا مردم بریزند در مؤسسه قوامین. مؤسسه قوامین هر جایی زمین می‌خورد، می‌رود کمک ولی آنها گفتند ما فیلم درست کردیم و می‌گذاریم در فضای مجازی.

گفتیم حالا که تهدید می‌کنی “بلغ ما بلغ” دنبال می‌کنیم. من از دادگاه‌ها ناامید شده بودم. رفتم سراغ آقای آیت‌الله آملی لاریجانی رئیس قوه قضاییه حاج آقای خلفی هم تشریف داشتند.

ایشان نامه من را خواند و گفت مگر می‌شود در وسط پرونده قاضی را انتقال داد؟ طبق قانون، هنگام رسیدگی قاضی قابل انتقال یا انفصال نیست. باید این پرونده را با قاضی ویژه اداره کرد. دستور دادند پرونده از مسیر عادی به دادسرای نظامی برود. قاضی و وبازپرس ویژه منصوب شد و با قوت پرونده رسیدگی می‌شود.

من وارد جزئیات نمی شوم. شخص قاضی منع کرده جزئیات را بگوییم ولی همان آدم‌ها تهدید خودشان را عملی کردند. خیرخواهان گفتند شما که دارید می‌روید، بعد از رفتن شما هر کسی آمد پیگیری کند. گفتم من هر آسیبی ببینم مانعی ندارد. باید کارانه برخورد کرد. آن هم برای نیروی انتظامی که خودش برخورد با پرونده‌ها می‌کند. برخورد شد و من از آن روز تا امروز دو بار قاضی پرونده دو نامه برایم فرستاده، در آن نامه نوشته شده متهمان ادعا کرده‌اند با مجوز شما برخی از معاملات را کرده ایم. قاضی پرسیده این حرف راست است یا نه. نه بنده احضار شدم نه متهم هستم. بی‌تقوایی‌ها برخی افراد سر جای خودش!

پسر و دامادتان چطور؟

من همان روز که منصوب شدم روز شنبه 18 تیر 84 بود. من روز جمعه قبلش در خانه بیوگرافی نوشتم و تمام دارایی‌های خودم را نوشتم و تقدیم حضرت آقا کردم. روز پایان هم خدمتم نزدیک به اتمام بود، یک نامه نوشتم به حضرت آقا و تشکر کردم به خاطر حمایت‌هایشان در طول دوران خدمت. تشکر کردم و از قصور خودم عذرخواهی کردم و دارایی‌های خودم را نوشتم. هیچ فرقی با دارایی روز اولم ندارد. دو دختر دارم که یکی‌شان دانشجو است و دیگری دانش‌آموز است و در سن کار اقتصادی نیستند. پسرم وکیل است و توصیه کردم وکالت هیچ کار دولتی نپذیر و برو آن پشت‌ها. هم پسرم هم دخترانم هر سه مستاجر هستند و در خانه‌های زیر 100 متر زندگی می‌کنند و هیچ کار اقتصادی ندارند.

یک جمله درباره پیامبر بگویید.

او رسول همه خوبی هاست.

هیچ‌کس از خانواده شما، پسرتان یا دامادتان در زندان نیست؟

کسانی که شایعه می‌کنند باید بگویند کدام دادگاه، کدام محکمه، کدام بازداشتگاه هستند. در حقوق داریم البینه علی المدعی! وقتی سخنگوی قوه قضاییه جناب آقای اژه‌ای می‌گوید چنین چیزی کذب محض است و قابل شکایت، چه می‌شود گفت. هر چند من دیگر شکایت نکردم. هر کسی قبلا کرده، از او می‌گذرم و طبعاً من راضی به گناه کسی نیستم. اگر کسی حرفی می‌زند دلیلی را باید اقامه کند. البینه علی المدعی.

یعنی آنها (متهمان) اینقدر قدرتمندند و قاضی را جابجا کردند؟

نه، پول معجزه می‌کند. می‌روند با پول کار می‌کنند. به قوه قضاییه نمی‌خواهم اتهام بزنم. روش قبلی (دادگاه عمومی با قاضی معمولی) چند سال طول می‌کشید. ولی اموال تلف می‌شد. قاضی سابق اختیار اموال را از آنها گرفته بود و به بنیاد تعاون داده بود، ولی با روش معمول به جایی نمی‌رسیدیم.

دکمه بازگشت به بالا