شوهر می خوام! شوهر
مریم آقایی هر روز یک سند جدیدی رو میشود و ما هم طبق رسالت خبرنگاریمان باید آنرا به سمع و نظر شما برسانیم. این هفته برگی از دفتر خاطرات گلناز، یکی از 22 دختر عباس میرزا، به دستمان رسیده که بخشهایی از آن را برای شما میآوریم؛ «به نام خالق عشق امروز 3 اسفند یک …
مریم آقایی
هر روز یک سند جدیدی رو میشود و ما هم طبق رسالت خبرنگاریمان باید آنرا به سمع و نظر شما برسانیم. این هفته برگی از دفتر خاطرات گلناز، یکی از 22 دختر عباس میرزا، به دستمان رسیده که بخشهایی از آن را برای شما میآوریم؛
«به نام خالق عشق
امروز 3 اسفند یک هزار و دویست و شش است و من بسیار غمگین هستم. دیروز نامهای به پدر زدم و از او جویای قول و قراری که با هم گذاشته بودیم شدم، نمیدانم چرا هر چه از دهانش در آمد نثار روح لطیف من کرد! حتی اجازه نداد به حضورش شرفیاب شوم و روی ماهش را ببینم. اصلا نمیدانم مگر من چه گفتهام که این گونه پدر بزرگوارم را خشمگین کرده است. امروز صبح هم مادر آمد و شروع کرد به بد و بیراه گفتن! مگر گناهم چه بوده است؟ من فقط قول پدر را یادآوری کردم. خودش قول داده بود بعد از جنگ با روسیه، یکی از آن شاهزادههای مو بور صورت یخی را به عنوان غنیمت میآورد تا شوهر من شود. وگرنه همه میدانستندکه من موی سیاه، روی سبزه، ناخن کوتاه، به و به و به، دوست داشتم. اما به خاطر گل روی پدر گفته بودم آن اتاق بزرگ و نورگیر را با تخت و کمد تجهیز کنند تا بعد از ازدواج با شاهزاده روس، آنجا اقامت کنیم و هم آفتاب بگیریم و هم رنگ پوست آقایمان برنزه شود. اصلا پدرمان خودش به ما وعده شوهر داده بود، وگرنه ما که قصد ادامه تحصیل داشتیم. خودش گفته بود بعد از ازدواج، شاهزاده را مجبور میکند، قره باغ و گنجه و باکو را که در عهدنامه گلستان از کشور جدا شده بود، پشت قبالهام بیندازند و ایالتهای شرقی گرجستان را به عنوان شیربها بدهند. حالا من نمیدانم چه شده که تمام این وعدهها را فراموش کرده. در دربار پیچیده که پدر باز هم شکست خورده و یک قرارداد دیگر امضا کرده. خب برایش ناراحتم. او الان غمگین است. اما من هم غمگین هستم. الان نمیدانم تکلیف شوهر کردن من چه میشود. غمگینم همانند کسی که کیت کت نعناییاش را پدرش خورده باشد.» در این قسمت، روی نوشتهها چند قطره اشک ریخته و کلمات مخدوش شده و قابل خواندن نیست. اما در خط بعد نوشته شده؛
«رفتم تا به حضور پدر شرفیاب شوم، وزیر اعظم نگذاشت. گفت اعلیحضرت عصبانی هستند و ممکن است کلا بزنند هرچه من رشتهام، پنبه کنند. من هم به اتاقم برگشتم. مطمئنم کار کار انگلیسهاست. این انگلیسیهای پدر سوخته. هر چه میکشیم از آنهاست. به وزیر اعظم هم گفتم. اما هول شد و گفت که نباید این حرفها را بزنم. اما من آدم رکی هستم. حرفم را میزنم. الکی که نیست انگلیس بخواهد آینده من را تحت تاثیر قرار دهد. البته بین خودمان بماند، روسیه هم خودش را لوس کرده است. یک شاهزاده خواسته بودیم، اس300 نخواسته بودیم که این قدر ناز میکنند و میدهیم، نمیدهیم راه انداختهاند. البته الان جناب مخبر که در حال جاسوسی کردن در دفتر خاطرات ما هستند، گوشزد کردند که اس300 مربوط به آینده است و به شوهر کردن ما ربط ندارد. همین الان به اتاق پدر احضار شدیم. امیدواریم شوهرمان رسیده باشد وگرنه که من گلناز، دختر عباس میرزا هستم و این کاخ را روی سر سفرای روس خراب میکنم. دعای خیرتان بدرقه راه من و شوهرم.»