جزييات مشاجره غيرعلني جواد و مِهدی
– جواد: آقاي قاضي، ما چند ماه ديگه بيشتر فرصت نداريم، بهش بگيد اینقدر سنگاندازی نکنه. – مِهدی: ﺍﯾﺸﻮﻥ ﯾﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﺍی ﻣﻦ ﺑﯿﺎﺭﻩ که ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﭘﺎﺷﯿﻢ ﺑﺮﯾﻢ مذاكره؟ – جواد: ﺗﻮ ﯾﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﯿﺎﺭ ﭼﺮﺍ نبايد بريم؟ – مِهدی: ﻣﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﯿﺎﺭﻡ. – جواد: ﯾﮑﯿﺸﻮ ﺑﮕﻮ. – …
– جواد: آقاي قاضي، ما چند ماه ديگه بيشتر فرصت نداريم، بهش بگيد اینقدر سنگاندازی نکنه.
– مِهدی: ﺍﯾﺸﻮﻥ ﯾﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﺍی ﻣﻦ ﺑﯿﺎﺭﻩ که ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﭘﺎﺷﯿﻢ ﺑﺮﯾﻢ مذاكره؟
– جواد: ﺗﻮ ﯾﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﯿﺎﺭ ﭼﺮﺍ نبايد بريم؟
– مِهدی: ﻣﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﯿﺎﺭﻡ.
– جواد: ﯾﮑﯿﺸﻮ ﺑﮕﻮ.
– مِهدی: یکیش مردمَم. ﻣﻦ وكيل مردمَم، نمیتونم ﻭلشون ﮐﻨﻢ، اونا به من احتیاج دارن که جلوی تو رو بگیرم.
– جواد: مردم که اصلا نميفهمن تو وكيلِشوني؟
– مِهدی: من كه ميفهمم اونا مُوَكِّلَمَن.
– جواد: اگه راست ميگي الان مشكل اصلي مردم چيه؟
– مِهدی: تويي. شايد مردم خوششون بياد كه همش در حال مذاكره باشي، از پشت پنجره تو لوزان باي باي كني، هي تند تند تو راهروهاي هتل از اين اتاق به اون اتاق بري، مثل قبلنا. بالاخره هم سرشون گرم میشه هم كلاس داره، ولي نميخوان به نتيجه برسي، اینو بفهم جواد.
– جواد: من دارم مشكل درست ميكنم؟؟ من دارم مشكل درست ميكنم؟؟ يا اوني كه به من ميگه خائن؟
– مِهدی: سرِ من داد نزن. هميشه همين جوريه آقاي قاضي، خندههاش مال 1+5، زبون بُرّاش مال منِ بدبخته. والا خدا شانس بده.
– جواد: من داد نميزنم، دارم تو یه فضای آروم و دوستانه و سازنده، بحث چالشی میکنم.
– مِهدی: چطوره كه كنگره حق داره به اون جان جونِت گير بده، ولی من حق ندارم هرچی عشقم کشید بهت بگم؟ من فقط يه كلمه گفتم تو خائني، همين. حرف بدي زدم آقاي قاضي؟
– جواد: بيجا ميكني شما به من ميگي خائن.
– مِهدی: اصلا به دَرَك، ولی بدون جواد، فردا تو اين كشور اگه داعش اومد اولين كسي كه ضربه ميخوره تويي.
– جواد: منو از داعش ميترسوني، برو از خدا بترس. من نميفهمم داعش چه ربطي به مذاكرات هستهای داره آخه؟
– مِهدی: اين سياست شماهاست. پروتكل الحاقي، بند سه، خط دوم. اونجا كه ميگه ایران به صورت داوطلبانه موظف است بعد از توافق نهايي مرزهاي خود را به روي داعش باز كند.
– جواد: وات … دِ … فاز؟ آخ گرفت، وای کمرم، ویلچرمو بیارید. عبااااس بیا که جوادتو کشتن.
– مِهدی: خودم اینو تو فکت شیت داعش خوندم. به هر حال آقای قاضی به من گفتن اين آقا با كاراش داره وحدتي كه تو كشور هست رو از بين ميبره.
– جواد: اين حرف آخرت بود؟
– مِهدی: نه بازم حرف دارم. فقط ايندفعه به یاری خدا رو تشك كُشتي. دوبندِ قرمز ميپوشي يا آبي؟
(جواد در حاليكه با افسوس سرش را تكان ميدهد، به کمک عباس و دست به کمر از دادگاه خارج ميشود).
– عباس: مگه نگفتي جدي نيست؟
– جواد: جدي شد.