عشق یک دختر فوتبالیست جوان را معتاد کرد

جوان 26 ساله اي که در عمليات دستگيري معتادان پرخطر توسط ماموران انتظامي دستگير شده بود درحالي که عنوان مي کرد قصد دارم به کمپ ترک اعتياد مراجعه کنم و با التماس از نيروهاي انتظامي مي خواست آبرويش را حفظ کنند به مشاور و مددکار اجتماعي فرماندهي انتظامي طرقبه و شانديز گفت: همه بدبختي هاي …

جوان 26 ساله اي که در عمليات دستگيري معتادان پرخطر توسط ماموران انتظامي دستگير شده بود درحالي که عنوان مي کرد قصد دارم به کمپ ترک اعتياد مراجعه کنم و با التماس از نيروهاي انتظامي مي خواست آبرويش را حفظ کنند به مشاور و مددکار اجتماعي فرماندهي انتظامي طرقبه و شانديز گفت: همه بدبختي هاي من از يک عشق يک طرفه شروع شد.

چند سال قبل در ليگ دسته يک فوتبال بازي مي کردم بسياري از فوتباليست هاي مشهور امروز از همبازي ها و دوستان گذشته من هستند، اما امروز به عنوان يک معتاد کارتن خواب در خرابه ها به سر مي برم و همواره سعي مي کنم خودم را از ديد ديگران پنهان کنم تا کسي مرا نشناسد.

چند سال قبل در مقطع دبيرستان تحصيل و فارغ از دغدغه هاي زندگي فوتبال بازي مي کردم، پيشرفت هاي ورزشي ام چشمگير بود و مدام به خاطر تلاش هايم مورد تشويق مربيان قرار مي گرفتم به طوري که خيلي زود به ليگ دسته اول کشور راه يافتم و به بازيکن مشهوري تبديل شدم آن روزها خيلي از دختران سعي مي کردند با من ارتباط داشته باشند، اما من به چيزي جز فوتبال و تحصيل نمي انديشيدم تا اين که مشغول امتحانات سال آخر دبيرستان بودم که روزي دختري در خيابان توجهم را به خودش جلب کرد

آن روز آن دختر را تا نزديکي منزلشان تعقيب کردم، اما چون جواني کم رو و خجالتي بودم نتوانستم به خانواده ام چيزي بگويم. اين گونه بود که هر روز او را از دور مي ديدم تا اين که تصميم گرفتم به خدمت سربازي بروم هنوز دوره آموزشي ام تمام نشده بود که براي مرخصي ميان دوره اي به مشهد آمدم و يک راست به طرف منزل آن دختر حرکت کردم اما خيلي زود متوجه شدم همه آرزوهايم بر باد رفته است چرا که من در شب ازدواج آن دختر به مشهد رسيده بودم.

آن شب پس از آن که مدتي در خيابان قدم زدم به خانه يکي از دوستان دوران تحصيلم رفتم وقتي دوستم در جريان ماجرا قرار گرفت مقداري «بنگ» به من تعارف کرد تا به قول خودش از ناراحتي بيرون بيايم من هم نتوانستم به او «نه» بگويم و اين وضعيت چند روز ادامه داشت .

ديگر مدتي به خدمت سربازي هم نرفتم و هر روز مواد مخدر جديدي را تجربه مي کردم. اگرچه با کمک اطرافيانم بالاخره خدمت سربازي را به پايان رساندم، اما همنشيني با دوستان معتاد ديگري که پيدا کرده بودم موجب شد بيشتر از گذشته در منجلاب مواد افيوني گرفتار شوم. حالا هم همه چيزم را از دست داده ام به طوري که نمي توانم حتي به چهره پدر و مادرم نگاه کنم و مانند يک فرد فراري در خرابه ها زندگي مي کنم، اما ديگر از اين وضعيت خسته شده ام و مي خواهم با جبران گذشته ام به زندگي بازگردم حالا فهميدم دوستاني که به پيشرفت هاي فوتبالي من حسادت مي کردند مرا به اين روز نشاندند ولي من بازمي گردم.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا