پایان یک پرونده سیاه در دادگاه جنایی
موبنا – نیمههای شب چهارم مرداد سال ٨٨ بود که زن جوانی فریادزنان وارد کوچه شد و از کشتن شوهرش خبر داد. این زن با دستانی خونآلود از همسایهها کمک میخواست و میگفت شوهرم را کشتم، به او کمک کنید. با شنیدن فریادهای این زن، همسایهها به کوچه آمدند و پس از ورود به خانه …
موبنا – نیمههای شب چهارم مرداد سال ٨٨ بود که زن جوانی فریادزنان وارد کوچه شد و از کشتن شوهرش خبر داد. این زن با دستانی خونآلود از همسایهها کمک میخواست و میگفت شوهرم را کشتم، به او کمک کنید. با شنیدن فریادهای این زن، همسایهها به کوچه آمدند و پس از ورود به خانه آنها با جسد غرق به خون مرد جوان روبهرو شدند. بلافاصله ماموران کلانتری و بازپرس کشیک قتل راهی محل حادثه شدند و تحقیقات خود را دراینباره آغاز کردند.
زن ١٨ساله درحالی که اشک میریخت، درهمان محل حادثه به قتل شوهرش درمقابل ماموران پلیس اعتراف کرد و گفت: «شوهرم را خودم کشتم، چون آزارم میداد. او مرا به مردان غریبه میفروخت، برای همین من برای نجات خودم از عذاب چندین سالهای که میکشیدم، دست به این جنایت زدم و حالا هم اصلا پشیمان نیستم.»
پس از اعترافات این زن، پرونده وی برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. قضات جنایی نیز پس از برگزاری جلسه محاکمه درحالی که زن جوان ادعا میکرد با اعتقاد به مهدورالدم بودن شوهرش دست به این جنایت زده است، وی را از قصاص معاف و به پرداخت دیه و ٨سال زندان محکوم کردند. این رأی با اعتراض اولیای دم در دیوانعالی کشور تحت رسیدگی قرار گرفت و شکسته شد. به این ترتیب وی برای دومینبار پای میز محاکمه ایستاد.
دراین جلسه خانواده اولیای دم بار دیگر درخواست قصاص عروسشان را کردند. زن جوان نیز اینبار با تشریح ماجرای تلخ زندگیاش به هیأت قضائی گفت: «١٤سال بیشتر نداشتم. یعنی سال اول راهنمایی بودم و مدرسه میرفتم که یکبار برادرم مرا مورد آزار و اذیت قرار داد. بعد از آن دیگر روحیهای برای زندگی کردن نداشتم. از طرفی هم میترسیدم، ماجرا را برای کسی تعریف کنم.
برای همین دیدم نمیتوانم اینطور زندگی کنم. همین شد که از روستایمان در شهرستان به تهران فرار کردم. بعد از فرار، بدبختی من چندین برابر شد. جایی برای خوابیدن نداشتم و شبها در پارک و همراه چند دختر دیگر میخوابیدم. روزها هم در خیابانها پرسه میزدم. تا اینکه یک روز درهمان پارک با شوهرم به نام فریبرز آشنا شدم. بعد از این آشنایی به او اعتماد کردم و ماجرای زندگیام را برایش تعریف کردم. فریبرز پس از شنیدن بدبختیهای من، دلش برایم سوخت و قول داد که کمکم کند. بعد از آن ارتباط من و فریبرز بیشتر شد و کمکم به او علاقهمند شدم.
فریبرز مرد خیلی خوبی بود و مرتب کمکم میکرد. همیشه همراهم بود و از من حمایت میکرد. او در همان دوران آشنایی به من گفت که قبلا اعتیاد داشته ولی بعد از مدتی اعتیادش را ترک کرده است. من هم به او اعتماد کردم و به عقد موقت او درآمدم اما درست پس از ازدواج بود که متوجه دروغهای فریبرز شدم. او همچنان به موادمخدر اعتیاد شدید داشت و کراک میکشید. او همیشه دوستانش را برای مصرف موادمخدر به خانهمان دعوت میکرد و من هم مجبور بودم باز هم ساعتها حتی تا دیروقت در خیابان بمانم اما ماجرا به همین جا ختم نشد.
فریبرز یک شب به بهانه تفریح کردن از من خواست همراه او به باغی بروم. خیلی خوشحال بودم و تصور میکردم که قرار است با شوهرم به گردش بروم ولی وقتی به آن باغ در لواسان رسیدیم، فریبرز به بهانه خرید از آنجا بیرون رفت. همان لحظه سه مرد جوان به آنجا آمدند و درحالی که شوکه شده بودم، مرا مورد آزار و اذیت قرار دادند. آنها گفتند که به فریبرز ٧٠٠هزارتومان پول دادهاند. بعد از آن بود که فریبرز همین کار را مرتب تکرار میکرد. او میگفت که از من فیلم سیاه تهیه کرده و اگر به خواستههایش عمل نکنم، این فیلم را دراختیار خانوادهام قرار میدهد.
او با همین تهدید مرتب مرا به مردان غریبه میفروخت و پول موادش را تأمین میکرد. حتی یکبار قهر کردم، ولی فریبرز باز هم با تهدید به سراغم آمد و مرا به خانه برگرداند. از طرفی اگر خانوادهام این موضوع را متوجه میشدند، از بیآبرویی نمیتوانستند زندگی راحتی داشته باشند. مادرم هم بیمار بود و دوست نداشتم با شنیدن این موضوع حالش بدتر شود. برای همین تحمل کردم و حرفی نزدم اما دیگر خسته شده بودم. میخواستم هرطور شده از این وضع خلاص شوم. برای همین شب حادثه زمانی که شوهرم اتانول خورده و خوابیده بود، بالای سرش رفتم و دو ضربه چاقو به او زدم. وقتی متوجه شدم مرده، همسایهها را خبر کردم.»
پس از پایان این اظهارات، هیأت قضائی وارد شور شدند و با توجه به مدرکهای موجود در پرونده و با اعتقاد به مهدورالدم بودن، زن جوان را از قصاص معاف کردند. بنابراین این زن با حکم دادگاه به پرداخت دیه و ٨سال زندان با احتساب روزهای بازداشت محکوم شد. این حکم صبح دیروز به تأیید شعبه ٢٤ دیوانعالی کشور رسید و قطعی شد.
منبع: شهروند