چرا رای دادن امری عقلانی است؟
در تـقـسيمبندي مشهور ارسطو از علوم، سياست در كنار اخلاق و تدبير منزل به عنوان يكي از شاخههاي حكمت عملي آمده است؛يك تعبير اين سخن آن است كه سياست امري از مقوله ورزيدن است و پيش از آنكه بتوان به نحو پيشيني درباره آن سخن گفت، بايد به آن اشتغال ورزيد. به عبارت روشنتر سياستورزي …
در تـقـسيمبندي مشهور ارسطو از علوم، سياست در كنار اخلاق و تدبير منزل به عنوان يكي از شاخههاي حكمت عملي آمده است؛يك تعبير اين سخن آن است كه سياست امري از مقوله ورزيدن است و پيش از آنكه بتوان به نحو پيشيني درباره آن سخن گفت، بايد به آن اشتغال ورزيد. به عبارت روشنتر سياستورزي يك هنر يا يك فن (art) است، همچنان كه نجاري يا آهنگري يا شناگري و اگرچه ميتوان و شايسته است درباره آن اصول اساسي برشمرد و دستورالعملهايي تدوين كرد و آن را در مدرسه و دانشگاه نزد استاد آموخت و آموزاند، اما در نهايت بروز ظاهري آن يك عمل (پراكسيس) است، كنشي در مناسبات واقعي قدرت و معطوف به كسب آن. اصولا سياستبازي قدرت است و سياستورزي درگير شدن در شبكه مناسبات قدرت براي كسب و حفظ و گسترش آن.
شايد بتوان بر اساس تجربه بشري (تاريخ) قواعدي براي اين بازي تعريف كرد و آن را در كتابها و دستورنامهها نوشت، اي بسا در طول تاريخ انديشه بشري چنين نيز بوده است و همواره انديشمندان و متفكران بزرگ به همين سياق درباره سياست و سياستورزي نوشتهاند، اما همچنان كه ويتگنشتاين نشان داده در نهايت هيچ معيار ازلي و ابدي و قطعياي براي حصر اين قواعد و تعريف كردن سفت و سخت آنها وجود ندارد و در نهايت اين كنش در مقام تحقق است كه مصداق سياستورزي هست يا خير، يعني سياست، ذات يا سرشت (essence) قطعي ندارد و يك عمل حتي ممكن است از سوي فاعل آن به قصد و نيت سياسي تحقق نيافته باشد، اما در شبكه مناسبات قدرت سويهاي سياسي داشته باشد چرا كه تواني ايجاد كرده يعني توانسته در معادلات قدرت نقشي ايفا كند و ردي از خود به جاي گذارد.
براي مثال يك شعر يا يك فيلم يا بهطور كلي يك اثر هنري ممكن است در آغاز از سوي هنرمند نه به قصد مداخله در سياست خلق شده باشد، اما ظهور و بروز آن در حيات جمعي موجب كنش يا واكنشهاي سياسي شود. يك پيامد مهم اين تعبير آن است كه هيچ كس نميتواند ادعا كند كه سياسي نيست يا كاري به سياست ندارد، چرا كه در واقع اين مناسبات قدرت است كه سوژهها را با خود درگير ميكند و فراتر از آن بنا بر اين اصل كه فقدان كنش يا عمل خود واكنش يا عكسالعمل تلقي ميشود، در نتيجه هيچ عملي نيست كه بتوان آن را غيرسياسي خواند، چرا كه در نهايت هر عملي يا فقدان عملي، اثري در ميدان مناسبات قدرت ايفا ميكند.
انتخاب بر حسب موقعيت
اما اگر بخواهيم از اين تاملات انتزاعي درباره امر عميقا انضمامي سياست، براي مسالهاي چون انتخابات نتيجه بگيريم، چه ميتوان گفت؟ مشخص است كه نخستين و صدالبته بديهيترين آنها اين است كه در برابر موضوعي چون انتخابات هر انتخابي سياستورزانه است، خواه انتخاب كانديدا يا كانديداهايي مشخص باشد، خواه شركت نكردن در انتخابات يا تحريم آن يا حتي بيتفاوتي محض نسبت به آن، چرا كه هرگونه تصميمي به طريق خود در مناسبات واقعي قدرت اثرگذار است و با توجه به اين اصل ساده هيچ كس نميتواند مدعي شود كه نوع انتخابش تاثيري در آن چه در نتيجه حاصل ميآيد نداشته است، به عبارت ديگر تعبير روشنگرانه سارتر خودنمايي ميكند كه همه انسانها مسوولند و گريز و گزيري از پذيرش بار اين مسووليت متصور نيست.
اما نتيجه دومي كه ميتوان از بحث آغازين گرفت اين است كه از آن جا كه سياست عرصه ورزيدن (پراكسيس) و كنش است، به سادگي و راحتي نميتوان با اصولي پيشيني درباره نحوه و شرايط و قواعد انتخاب تصميمگيري كرد. اينكه برخي هفتهها و بلكه ماهها پيش از انتخابات به سادگي ميخواهند تكليف خودشان با انتخابات را روشن كنند، خيالي خامي بيش نيست.
سياستورزي هميشه در موقعيت (situation) رخ ميدهد بر اساس مناسبات واقعي امور و ترتيبات و آرايش نيروها.اي بسا در روزها و بلكه ساعتهاي آخر مفصلبندي (articulation) نيروها به سمت و جهتي سوق يابد كه كل معادلات عوض شود و شركت در انتخابات يا نحوه تصميمگيري درباره آن بطور كلي معناي ديگري پيدا كند. آشنايان با سياست روز با مصاديق واقعي و تاريخي اين مورد آشنا هستند.
نكته سوم اما آن است كه بر اساس فهم سياست به مثابه كنش ديگر آرمان خواهي خامانديشانه بيمعنا ميشود و آنچه در نهايت به حساب ميآيد، تاثير يا تاثراتي است كه نوع انتخاب يا تصميم در واقعيت بالفعل يا بالقوه نيروهاي سياسي از خود به جا گذاشته است. به عبارت ديگر در اين تلقي سياست عرصه ممكنات است نه خيالات محال و با امكانات اينجا و اكنوني سر و كار دارد و در نهايت نيز بر اساس آنچه فيالواقع از خود به جا گذاشته ارزيابي ميشود، نه آرزوها و آمالي ذهني و غيرقابل سنجشي كه در ذهن سياستورز جريان داشته است.
نكته مهم پاياني اما آنكه تعريفناپذيري سياست بر اساس اصول پيشيني و لايتغير به معناي نسبيگرايي و باري به هر جهت بودن و بدون مبنايي آن نيست. به ديگر سخن اگرچه اصول سياستورزي را نميتوان تعريف كرد، اما آن را ميتوان نشان داد، با اشاره به كنش سياسي واقعا موجود و اين بدان معناست كه سياستورزي در هر دايره و ميدان عمل واقعياي خود را از طريق عمل سياسي نشان ميدهد و معيار و ميزان نيز آن است كه سياست ورزان واقعي در ميدان بازي سياست آن را به مثابه امر سياسي تلقي كنند.اي بسا در مواجهه با يك امر واقعي يكي از رقيبان ميز بازي را واژگون سازد.
176/