آزادي و خوشبختي در انقلاب ايران
قاسم خرمي: او با بررسي سه انقلاب بزرگ امريكا، فرانسه و روسيه به اين نتيجه رسيد كه مردم اين كشورها در هنگامه وقوع انقلاب با درجهاي از فقر و گرفتاري دست به گريبان بودهاند اما در دو انقلاب فرانسه و روسيه فقر به «مسئله اجتماعي» تبديل شد و انقلابها به جاي تحقق آزادي، استقلال و …
قاسم خرمي: او با بررسي سه انقلاب بزرگ امريكا، فرانسه و روسيه به اين نتيجه رسيد كه مردم اين كشورها در هنگامه وقوع انقلاب با درجهاي از فقر و گرفتاري دست به گريبان بودهاند اما در دو انقلاب فرانسه و روسيه فقر به «مسئله اجتماعي» تبديل شد و انقلابها به جاي تحقق آزادي، استقلال و حقوق بشر به مسير فقرزدايي و ايجاد خوشبختي و وفور كشيده شدند. انقلابيون درصدد انطباق اراده خود با اراده «خلقها» و تهيدستان برآمدند و فقر را تبديل به يك نيروي طراز اول سياسي كردند. در چنين شرايطي تودهها و تهيدستان با نيازهاي خشن وارد سياست شدند و امكان هرگونه مذاكره و سازش براي حفظ نهادهاي سياسي پيشين يا ساخت نهادهاي سياسي جديد را منتفي ساختند. بنابراين هر دو انقلاب فرانسه و روسيه برخلاف انقلاب آمريكا به جاي استوار ساختن آزادي ، نيروي ويرانگر بدبختي را آزاد كردند. در مجموع به باور آرنت، هر كوششي كه با وسايل سياسي براي حل مسئله اجتماعي صورت بگيرد به نفي حقوق بشر وآزادي هاي سياسي و اجتماعي منجر ميشود. تحليل علل و غايت انقلاب اسلامي ايران از حيث شناخت جايگاه و موقعيت «مسئله اجتماعي» و «مسئله سياسي» موضوع ساده اي بهنظر نميآيد. تمام تحليلهاي مربوط به علت وقوع انقلاب به نوعي تحليلهاي «پسا انقلابي» است كه از سوي گروههاي پيروز يا ناكام در بعد از بهمن 57 عنوان شده است. نوع شعارها و مطالبات مطرح از سوي مخالفان در 6ماهه آخر حكومت پهلوي بسيار متفاوت با خواستههاي افرادي است كه از كودتاي 28 مرداد 32 به بعد مشروعيت حكومت را به چالش كشيده بودند. هر انقلابي برخوردار از دو دسته تحولات انقلابي و تغييرات انقلابي است. تحولات انقلابي مسائل درازمدتتري است كه از نفي گفتماني تا نفي مشروعيتي و ضديت يا سياستها و برنامههاي رژيم را شامل ميشود. در مقابل تغييرات انقلابي مجموعه شعارها و وقايع پرسرعتي است كه عموماً در واپسين روزهاي حيات رژيم نه صرفاً از سوي انقلابيون حرفهاي بلكه از سوي عموم مردم طرح و عنوان مي شود.
اگر منشأ تحولات منجر به سقوط رژيم محمدرضا شاه پهلوي را حداقل دو دهه عقبتر ببريم درخواهيم يافت كه مثلاً در اواسط دهه 30 در كشور ايران هم به مانند ديگر كشورهاي توسعه نيافته خاورميانه درجهاي از فقر و تنگدستي وجود داشته است اما مردم كشور مسلما دچار سياهروزي و بدبختي نبوده اند. مجموعه سياستهاي اقتصادي رژيم از عقد قراردادهاي نفتي با كنسرسيوم در دهه 30 تا اصلاحات ارضي در دهه 40 و توسعه صنعتي در دهه 50 به تغييرات اجتماعي و اقتصادي قابل لمسي در كشور منجر شده بود. فقر البته به كلي از بين نرفته بود اما امكان تبديل فقرا و تهيدستان به نيروي سياسي مخالف به كلي از بين رفته بود. دو نيروي سياسي عمده مورد علاقه ماركسيستها براي شكلدهي به جنبشهاي اجتماعي يعني دهقانان و كارگران يكي به خاطر برخورداري از زمينهاي تقسيم شده و ديگري به خاطر برخورداري از سود يا سهام كارخانهها اساساً از دايره مخالفان رژيم خارج شده بودند. رژيم شاه در سال 56 حتي به خاطر حمايت از مصرفكنندهها با سياست كنترل اجباري قيمتها به تحقير و سركوب بورژوازي صنعتي يعني طبقه مورد علاقه خود نيز مبادرت كرد و بسياري از آنها را به زندان انداخت يا مجبور كرد از كشور فرار كنند. در هيچ يك از سياستهاي رژيم شاه نشان آشكاري از فقيرسازي عامدانه طبقات پايين جامعه يا كمك به حفظ سلطه طبقات بالا عليه قاطبه مردم به چشم نميخورد. در ميان مخالفان اوليه رژيم شاه يا همان انقلابيون بعدي همگروه و دستهاي كه با شعار مشخص مقابله با فقر و ايجاد خوشبختي ظهور و بروز يافته باشد قابل مشاهده نبود. جريان ملي از مصدق گرفته تا بختيار و بازرگان يكصدا خواهان اجراي قانون اساسي و رعايت آزاديهاي مدني بودند. جريان كمونيستي به لحاظ طبقاتي اتصالي با طبقات فقير جامعه نداشتند استفاده از اصطلاح مجاهد و فدايي«خلق» براي سازمانهاي متبوع مؤيد همين قضايا بود. مفهوم خلق كه از انقلاب فرانسه رايج شد به آن دسته از روشنفكراني گفته ميشد كه خود فقير نبودند اما دوست داشتند از آرمان فقرا دفاع كنند. گروه چريكي كمونيستي در ايران آشكارا از عدم امكان تبديل كارگران به جنبش اجتماعي ضد رژيم سخن گفته بودند. در اين سوي ماجرا جريانهاي مذهبي هم اتكاي چنداني به طبقات محروم جامعه نداشتند. بسياري از روحانيون به خاطر مخالفت با اصلاحات ارضي و نيز مخالفت با نقض مالكيت خصوصي در جريان واگذاري سهام كارخانهها فاصله خودشان را از كارگران و كشاورزان و طبقات فرودست حفظ كرده بودند .نوك حمله امام خميني (س) به عنوان رهبر بلامنازع انقلاب متوجه استبداد و خودكامي و بعدها متوجه اصل مشروعيت رژيم بود بنابراين در ميان گروههاي مخالف رژيم هم مسئله اجتماعي از جايگاه حياتي و تعيين كنندهاي برخوردار نبود. اكنون اما اين پرسش مطرح ميشود كه چرا چنين انقلابي كه شعارش «استقلال و آزادي» است رويكرد اصلي آن مسئله سياسي مبني بر تحقق حقوق و آزاديهاي قانوني مردم بود به سمت مسئله اجتماعي يعني فقرزدايي و تأمين مسكن و غذا و خوشبختي عمومي رفت.؟ چرا انقلابيوني كه خود قرباني استبداد سياسي و معترض به نبود نهادهاي سياسي و حقوق بشري در رژيم پيشين بودند در فرداي انقلاب به سمت تأسيس نهادهاي سياسي قدرتمند و تضمين كننده حقوق و آزاديهاي سياسي نرفتند و معدود احزاب سياسي و نهادهاي حقوق بشري موجود را هم از اعتبار و اعتماد انداختند؟ چه شد كه انقلاب 57 را كه محصول مبارزه فكري و عملي چندين ساله نخبگان و روشنفكران و روحانيان بود را طغيان تودههاي فقير و زحمتكشان عليه كاخ ها و ثروت هاي نامشروع طاغوتيان نام نهاديم و از فلسفه اصلي آن يعني بناي جامعه سياسي قانونمدار غفلت كرديم ؟ پاسخ به اين پرسش مجال بيشتري ميطلبد اما در مجموع بهنظر ميرسد كه مسئله اجتماعي موضوعي مربوط به تحولات انقلابي نبوده و محصول روزهاي پرشتاب تغييرات انقلابي و چه بسا پسا انقلابي است. مسئله اجتماعي كه امروز هم با عنوان فلسفه و اهداف انقلاب از آن ياد مي شود در حقيقت ميراث مشترك چپ هاي ماركسيست و چپ هاي اسلامي است كه در فضاي انقلابي ميداندار عرصه سياست و اقتصاد ايران بودند. ما براي بناي جامعه سياسي مطلوب دهه چهارم انقلاب از ميراث چپ ها بايد چشم بپوشيم.
179/