نشان «ضدسيمان» براي صالحي!
احسان ابراهیمی 19 بهمن 94 ساعت 11:25 صبح قرار بود از نشانهای ریاست جمهوری به آنان تقدیم کنم. ظریف و صالحی و عراقچی و تخت روانچی و سایر اعضای فنی و حقوقی تیم هستهای را به روی سن دعوت کردیم. نشانها روی میز بود که قرار بود به سینه هر یک نصب شود. وقتی داشتم …
احسان ابراهیمی
19 بهمن 94
ساعت 11:25 صبح
قرار بود از نشانهای ریاست جمهوری به آنان تقدیم کنم. ظریف و صالحی و عراقچی و تخت روانچی و سایر اعضای فنی و حقوقی تیم هستهای را به روی سن دعوت کردیم. نشانها روی میز بود که قرار بود به سینه هر یک نصب شود. وقتی داشتم نشان درجه یک لیاقت و مدیریت را به جواد اعطا میکردم، آقای صالحی داشت زیر چشمی نشانِ جواد و بقیه نشانهای روی میز را نگاه میکرد. با کنجاوی از من پرسید: «دکتر اونی که دارید میچسبونید به سینه آقای ظریف چیه؟» گفتم: «نشان درجه یک لیاقته.» پرسید: «بعد رنگبندی داره نشان لیاقت یا هر مدلی رنگ خاصش رو داره؟» گفتم: «هر مدلی رنگ خاصش رو داره. چطور مگه؟» گفت: «اون وقت به منم قراره نشان بدین؟» گفتم: «بله، صبر داشته باش، به شما هم نشان میدم.» گفت: «هااا! همین دیگه! الان نگاه کنید، مثلا الان رنگ مال دکتر ظریف با رنگ بقیه فرق میکنه. پس چطوری میگید به منم نشان میدین؟» گفتم: «من سر در نمیارم چی میگی. خب چه ربطی داره؟ چون رنگش فرق میکنه یعنی نمیخوام به تو نشان بدم؟» کمی من و من کرد و حرفش را خورد و گفت: «آخه میدونید؟ هیچی… مهم نیست…»
بعد سرش را انداخت پایین و با بغض و حسرت به زمین زل زد. دلم سوخت. پرسیدم: «حرفتو بزن. چرا خودسانسوری میکنی؟» گفت: «خب به من قراره چه نشانی بدید؟» گفتم: «به شما نشان درجه یک شجاعت میدم.» گفت: «همین دیگه…» گفتم: «علی اکبر کلافهام کردی! چی میگی؟ چی شده؟ مشکل کجاست؟» گفت: «دکتر خب من لیاقت ندارم.» گفتم: «اختیار داری. شما بسیار انسان لایقی هستی. هیچ وقت خودت رو دست کم نگیر.» گفت: «نه نه! منظورم اینه که نشان لیاقت ندارم.» گفتم: «خب، الان منظورت چیه؟» پرسید: «میشه لیاقت ظریف رو بدین به من، شجاعت من رو بدین به اون؟» پرسیدم: «واسه چی آخه؟!» جواب داد: «خب مدال سبزا خوشگلترن. من قرمزش رو دوست ندارم.» زدم زیر خنده و گفتم: «چی میگی دکتر صالحی جان؟ نمیشه که! مگه به رنگه؟ اعطای این نشانها همه حساب و کتاب داره. الکی که نیست.» چشمانش از تعجب گرد شد و با شگفتی خاصی پرسید: «واقعاااااا؟! اینا حساب و کتاب دارهههه؟!» از حرفش ناراحت شدم و گفتم: «دولت تدبیر و امید کار بی حساب و کتاب میکنه؟» گفت: «خب من که تا حالا ندیده بودم شما به کسی نشان بدین. ولی توی دولت قبلی که بودیم، سالهای آخر هر کی از در میومد تو آقای احمدینژاد بهش نشان میداد. من فکر میکردم همینطوری یه سری نشان گذاشتن توی کشوی رئیس جمهور، مثل اسکناسهایی که برای عیدی میذارن کنار، هر جا میرسن یه دونه میدن.» گفتم: «نهههه! قطعا در دولت قبلی هم اینطور بی حساب و کتاب نبوده حتما محاسبات و استدلالهایی وجود داشته.» گفت: «بابا چرا مقاومت میکنید؟ من یه چیزی دیدم که میگم دیگه. مثلا من تمام این سالها هنوز دارم فکر میکنم چی شد که آقای مشایی نشان درجه یک لیاقت گرفت. هنوز به نتیجه نرسیدم. همون موقع هم به آقای احمدی نژاد گفتم یه دونه از اون سبزهاش بهم بده نداد. شما هم که نمیدید…» گفتم: «تلاش کن، مدیریت قوی داشته باش در صنعت هستهای تا دو سال دیگه فعالیتهای چشمگیر انجام بده، چشم، نشان درجه یک لیاقت هم بهت میدم.» خوشحال شد، گفتم: «حالا علیالحساب بیا جلو نشان شجاعتت رو بدم.» پرسید: «نشان شجاعت برای چی راستی؟» گفتم: «همین که تهدید به دفن با سیمان شدی و جا نزدی، ایستادی کارتو کردی و بعد هم با فریاد در دل مجلسی که میخواست زیر سیمان دفنت کنه دادخواهی کردی، نشان درجه یک شجاعت میخواد.»
وقایعنگار 19 بهمن 94:
1. ظریف، تیم هستهای، صالحی و دهقان (وزیر دفاع) از رئیس جمهور نشان درجه لیاقت و مدیریت و شجاعت دریافت کردند.
179/