ماجرایی که مو را به تن سیخ میکند
به گزارش سرویس کشکول جام نیـوز، کارا گلداسمیت: رفته رفته سکوتی دلهرهآور جای صدای خندهی بچههای گروه را گرفت. ابری تیره جلوی خورشید را گرفت و هوا کمی تاریکتر شد. انگار فلک داشت ما را از ورود گروهی مطلع میکرد. دقیق یادم نمیآید که آنها چگونه آمدند، اما افرادی با قیافههای روح مانند به سرعت …
به گزارش سرویس کشکول جام نیـوز، کارا گلداسمیت: رفته رفته سکوتی دلهرهآور جای صدای خندهی بچههای گروه را گرفت. ابری تیره جلوی خورشید را گرفت و هوا کمی تاریکتر شد. انگار فلک داشت ما را از ورود گروهی مطلع میکرد.
دقیق یادم نمیآید که آنها چگونه آمدند، اما افرادی با قیافههای روح مانند به سرعت اطراف ما را احاطه کردند. آنها با ظرافت و در خفا حرکت میکردند و حتی یک لحظه هم از ما چشم برنمیداشتند. آنها نیزههایشان را سمت ما نشانه گرفته بودند و هر آن ممکن بود حمله کنند.
ما یک گام به عقب برداشتیم و آنها نیز بی هیچ باکی به دنبالمان میآمدند. از دیدن کلههای گلی و بزرگشان که لبخندی رعبآور بر روی صورتشان نقش بسته بود، خشکمان زده بود. گرمای دم و بازدم یکی از آنها را روی گردنم حس میکردم، اما تا برگشتم، غیبش زده بود. با چشمم تا هر جا که قد میداد را وارسی کردم تا شاید یکی از آنها را ببینم، اما خبری نبود. انگار آب شده بودند و توی زمین رفته بودند.
این اولین ملاقات من با «مردان گِلی آسارو» بود، اما آن خاطره حتی همین امروز هم مو را بر تنم سیخ میکند. شوهرم مشغول کار کردن در زمین قهوه بود که از طریق دفترش، ترتیب سفر به همراه یک راهنما را داده بود.
یک لند روور فرسوده از هتل «بهشتِ پرندگان گاروکا» سراغمان آمد و ما را به یک روستای محلی برد. در طول این سفر، از کنار چند باغ تر و تمیز در کنار جاده عبور کردیم. به راهنما گفتم که چقدر از آن باغها خوشم آمده و البته به او گفتم که چطور مردم به باغها تا این اندازه اهمیت میدهند. راهنمای سفر در جوابم گفت که محلیها معتقدند که روح اجداد و طبیعت در این باغها زندگی میکنند و به همین خاطر است که باید از آنها مراقبت کرد. به نظر میرسد که علیرغم تلاش فراوان مبلغان مسیحی، مردم هنوز تمایل دارند به باورهای سنتی خود پایبند باشند.
ماجرای مردان آسارو ریشه در افسانهای دارد که شکست خوردن افرادی را روایت میکند که پس از شکست به کنار رود آسارو آمده و در آنجا پنهان شدند. آنها دمدمای شب با ظاهری گلآلود از ساحل رودخانه برخاسته و وانمود میکنند که ارواح هستند. در افسانه اینطور آمده که آنها به دلیل سمی بودن گِل نمیتوانستند صورتشان را با گل بپوشانند، از این رو از سنگریزههای کنار رودخانه ماسکهای بزرگ تهیه میکردند. در آن روزها، اکثر قبایل از ارواح ترس داشتند. بنابراین، دشمن به خیال اینکه ارواح را دیده از آنجا پا به فرار میگذاشتند.
در شب هالووین داشتم به این فکر میکردم که این مراسم عجیب و غریب اتفاقا چقدر هم آشنا است. مراسم مسیحی در یک طرف و آن سنت کافرکیشی در طرف دیگر با جادو و جنبلهایش، چندان بیشباهت به نظر نمیرسند. تمایز بین این دو فرهنگ بسیار گول زننده است: مراسم مردان گلی آسارو و مراسم ما در شب هالووین اشتراکات زیادی دارد.
اما نمیدانم که اگر یکی از مردان گلی آسارو مرا گیر بیاورد، آیا هیچ هدیهای از من قبول میکند تا با من کاری نداشته باشد؛ اگر هم قبول کند، نمیدانم چه چیزی میتوانم به او هدیه دهم! نمیدانم… شاید یک مشت دانهی گل مرغِ بهشت، که در باغهایشان بپاشند.
پاپوآ گینه نو کشوری در اقیانوس آرام و قاره اقیانوسیه است که در شمال استرالیا و شرق اندونزی واقع شده است. پایتخت آن پورت مورسبی و جمعیت آن نیز حدود شش میلیون نفر است.
184/