سوءتفاهم‌هايی كه مشروطيت را به توپ بست

مسعود بُربُر دوم یا سوم تیرماه ۱۲۸۷ خورشیدی (۱۳۲۶ قمری) بود که مجلس مشروطه و انقلابی که مردم ایران سال‌ها برای دستیابی به آن تلاش کرده بودند، به توپ بسته شد. لیاخف روسی از سه جهت مجلس را محاصره کرد و بمباران مجلس بیش از ۱۲۰۰ کشته به جای گذاشت و سران مشروطه بازداشت و …

مسعود بُربُر

دوم یا سوم تیرماه ۱۲۸۷ خورشیدی
(۱۳۲۶ قمری) بود که مجلس مشروطه و انقلابی که مردم ایران سال‌ها برای دستیابی به آن تلاش کرده بودند، به توپ بسته شد. لیاخف روسی از سه جهت مجلس را محاصره کرد و بمباران مجلس بیش از ۱۲۰۰ کشته به جای گذاشت و سران مشروطه بازداشت و برخی از آنان اعدام شدند. چگونه شد که عمر مشروطه ایرانی در زمانه محمدعلی شاه اینچنین کوتاه بود؟ به سراغ جمشید کیانفر، پژوهشگر تاریخ، مشاور علمی مرکز پژوهشی میراث مکتوب و عضو گروه علمی تاریخ و جغرافیای مرکز پژوهشی میراث مکتوب رفتیم و این علت کوتاهی عمر مشروطه محمدعلی‌شاهی را از او پرسیدیم.
درباره واقعه به توپ بستن مجلس پژوهش‌هایی انجام و منتشر هم شده و عللی هم در ریشه‌یابی این اتفاق گمانه‌زنی شده است اما مجموعا به نظر می‌رسد هنوز آن گونه که باید به  این موضوع پرداخته نشده و جای کار بسیار هست. شما علل واقعه به توپ بستن مجلس را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
علت هیچ حادثه‌ای را نمی‌توان در روز حادثه یا چند روز قبل از آن جست‌وجو کرد. برای بمباران مجلس هم باید کمی به عقب برگردیم. نخستین اقدامات محمدعلی میرزا زمانی که هنوز ولیعهد بود اتفاقا بسیار با مشروطه‌خواهان همگام است. این همگامی را محمدعلی میرزا چندین بار با پیشگامان مشروطه‌ از خود نشان می‌دهد. این نکته را به این دلیل می‌خواهم قید کنم و روی آن اصرار دارم که محمدعلی شاه، آن مستبدی نبود که در تاریخ معروف شده است. قصدم اصلا دفاع از او نیست چون کاری کرده که به هیچ عنوان نمی‌شود توجیهش کرد ولی می‌خواهیم ببینیم چه چیزی محمدعلی شاه را سوق می‌دهد به سوی کاری که انجام داد؟
به نظر شما وقایعی که به این تغییرو رویکرد می‌انجامد کدام‌ها هستند؟
وقتی پدر او می‌میرد و او رسما در تبریز بر تخت سلطنت می‌نشیند، این نگرانی هست که محمدعلی میرزا می‌خواهد چه کند؟ آیا می‌خواهد آن جلال و جبروت و استبداد آبا و اجدادی خود را احیا کند یا این که می‌پذیرد اختیاراتش محدود بشود و سلطنت کند و نه حکومت. بالاخره برای کسی که در دوره ولیعهدی خود حکومت کرده است حالا سلطنت کردن کمی سخت است. این تضادی است که محمدعلی میرزا با خود دارد و اطرافیانش هم به این دامن می‌زنند. وقتی به سلطنت می‌نشیند اولین کاری که انجام می‌دهد از کسی برای صدارت دعوت می‌کند که در گذشته هم صدارت داشته است. یعنی از میرزا علی اصغر خان امین السلطان. دعوت او از این آدم به عنوان رئیس‌الوزرایی یک نوع تشنج و تضاد در میان روشنفکران آن روزگار و مشروطه‌خواهان به وجود می‌آورد چرا که او در دوران رئیس‌الوزرایی‌اش در گذشته آدم متکبری بود و این نگرانی وجود داشت که مبادا بساط مشروطه برچیده شود. خب اولین حرکتی که صورت می‌گیرد ترور آن آدم است و این ترور کجا صورت می‌گیرد؟ درست جلوی ساختمان مجلس. طبیعی است که چنین اتفاقی را هیچکس بر نمی‌تابد و همه این را نسبت می‌دهند به مشروطه‌خواهان. ضمن این که باید بپذیریم طبق اسناد، مدارک یا گفته‌هایی که به جا مانده ترور او توسط دار و دسته انجمن تبریز که در تهران فعالیت می‌کند صورت می‌گیرد و این ترور بزرگ‌ترین ضربه را به یک فرد می‌زند و آن شخص محمدعلی میرزاست که نخست وزیر برگزیده او را ترور می‌کنند. خب وقتی چنین اتفاقی می‌افتد محمدعلی شاه تصمیم می‌گیرد در رفتارش با مشروطه‌خواهان هم تجدید نظر  کند.
دومین حرکتی که رخ می‌دهد و می‌شود گفت پیش زمینه‌ای است برای این رخداد، واقعه میدان توپخانه است. از واقعه میدان توپخانه گزارش‌های سفارتخانه‌ها عمدتا به کودتای دسامبر ۱۹۰۷ یاد می‌کنند. در این جا عملا میدان توپخانه در تصرف قزاق‌هاست. لیاخوف به عنوان فرمانده قزاق‌خانه حکم گرفته و هرچند که حکومت نظامی نیست ولی رفتار و حرکاتش مثل حکومت نظامی است. حتی برخی از اسناد و نوشته‌ها نشان می‌دهد که محمدعلی میرزا در صدد این بود که میدان بهارستان را هم اشغال کند، رئیس مجلس را بگیرد و عملادر پارلمان را ببندد. این واقعه میدان توپخانه برای مشروطه‌خواهان خیلی سنگین بود. شاید مثلا درایت آدمی مثل احتشام‌السلطنه که در این دوره رئیس مجلس است و خودش هم از بزرگان ایل قاجار است و راحت با اطرافیان صحبت می‌کند، بی تاثیر نیست در این که مشروطه‌خواهان هرچند به سختی، ولی به هرحال عبور کنند و این را پشت سر بگذارند.
در واقعه میدان توپخانه عملا بخشی از اعضای دولت بازداشت می‌شوند. حتی ناصرالملک که وزیر مالیه بود و به نوعی حالت رودربایستی بین دربار و مجلس را دارد و نه از ترس مجلس می‌تواند خواسته‌های دربار را اجرا کند و نه می‌تواند به دربار نه بگوید و خلاصه بین دو سنگ آسیا گیر کرده و حرف هم نمی‌زند. بازداشت او و تنی چند از وزرایش عملا نشان می‌دهد که کودتایی علیه دولت صورت گرفته است. حتی به روایتی مشهور است که برخی پیشنهاد می‌دهند که رئیس مجلس را دستگیر کنید و اگر شاه رئیس مجلس را دستگیر می‌کرد احتمالا در کارش موفق می‌شد ولی تعلل در تصمیم‌گیری برای بازداشت رئیس مجلس این فرصت را ایجاد می‌کند که رئیس مجلس کارش را انجام دهد و پشت سر هم و حتی تا پاسی از شب جلسات اضطراری بگذارد و این نشان می‌دهد که اوضاع خیلی وخیم است.
تا قبل از انقلاب مشروطه انجمن‌هایی مثل فراموشخانه ملکم و جامع آدمیت را داریم. این‌ها به هیچ عنوان انقلابی نیستند. عملگرا، محافظه‌کار و نهایتا «رفرمیست» هستند. هدف این‌ها هم به گفته خودشان «آدم‌سازی» است و نهایتا هم زمینه‌ساز موفقیت مشروطه می‌شوند. در مقابل، بعد از امضای فرمان مشروطه تشکیلاتی را داریم همچون اجتماعیون عامیون که «هیات مدهشه» یعنی کمیته ترور دارند و سرانجام هم به کالسکه شاه بمب می‌اندازند. نقش این‌ها در شکست مشروطه و به توپ بستن مجلس چه بود؟
نمی‌شود کتمان کرد که انجمن‌ها تندروی زیاد می‌کردند. به قول معروف آن آرمان نهایی را می‌خواستند در ۴۸ ساعت پیاده بکنند و خود این یک نوع هرج و مرج در جامعه هم به وجود آورده بود. درست است که چیزی که احتشام السلطنه و دیگران در سال ۱۳۱۵ پایه‌گذاری می‌کنند می‌شود انجمن معارف و از واژه انجمن استفاده می‌کنند اما این با آن انجمن‌های بعدی در این دوره خیلی متفاوت است. این‌ها یکسری آدم‌های معقول و با فرهنگ هستند و با اصول دموکراسی آشنایی دارند. اکثرشان فرنگ رفته‌اند و خواهان نوعی رفرمیسم هستند. به همین دلیل هم اینها حتی خیلی جاها از جیب‌شان خرج می‌کنند. از ۱۳۱۵ تا ۱۳۱۹(قمری) ظرف چهارسال بالغ بر
۶۰-۷۰ مدرسه در تهران و ایران باز می‌شود که اینها همه از رجال است. کسانی که دست‌شان بیش از دهان‌شان می‌رسد و می‌توانند هم حقوق معلمان را بدهند، هم مکان مدرسه را تهیه کنند و هم از افراد بی‌بضاعت حمایت کنند که بیایند درس بخوانند. هدف این‌ها انسان‌سازی است و روی نسل آتی سرمایه‌گذاری می‌کنند. وقتی که دارالفنون درست می‌شود فرزندان رجال به دارالفنون می‌روند اما وقتی مدارس انجمن معارف درست می‌شود بچه‌هایی از طبقات عامه مردم و کوچه و بازار هم اجازه رشد و تحصیل پیدا می‌کنند. آن فراموشخانه‌ای که ملکم در دارالفنون درست کرد و در نهایت هم شد جامع آدمیت باز با انجمن‌های دوره بعد خیلی تفاوت دارند. آنها خیلی واقع‌گرا و عملگرا بودند اما انجمن‌های این دوره آرمان‌گرا هستند و می‌خواهند خیلی سریع به نتیجه برسند. خیلی جاها از اینها حتی به عنوان اوباش یاد می‌شود. همه‌شان هم اساسنامه و مرام‌نامه دارند اما هیچ کدام پایبند این اساسنامه و مرامنامه نیستند. برخی از این انجمن‌ها عملا تبدیل می‌شوند به تشکیلات تروریستی در پایتخت. قتل می‌کنند، غارت می‌کنند و به نوعی ناامنی در جامعه به وجود می‌آورند. دریکی از نامه‌هایی که محمدعلی شاه به رئیس مجلس می‌نویسد می‌خواهد که تکلیف این انجمن‌ها مشخص شود و برخی از این‌ها دستگیر بشوند اما چون این‌ها حامی مجلس هم هستند مجلسیان از این‌ها حمایت می‌کنند. عملکرد این انجمن‌ها که نمونه‌اش ترور صدراعظم بود گفته‌های اطرافیان محمدعلی‌شاه را صحه می‌گذارد که این‌ها و مجلسیان طالب سلطنت نیستند و می‌خواهند مثل فرانسه جمهوری به پا کنند.
یعنی شاه می‌ترسد که همین سلطنت محدود و مشروط را هم از دست بدهد.
به هر حال شخصی است که خود را وارث تاج و تخت می‌داند و سخت است که حکومت کردن را به سلطنت کردن تبدیل کند و بعد چنین وقایعی را هم می‌بیند. مخصوصا که در این دوره قرار می‌شود که یک متمم قانون اساسی هم نوشته بشود. خود این متمم قانون اساسی موافق و مخالف زیاد دارد. یک عده‌ای می‌گویند که شما می‌خواهید قوانین اروپایی را در کشور جاری کنید و می‌خواهید قوانین شرع را کنار بگذارید و اسلام را ضعیف کنید. یک عده می‌گویند که شما می‌خواهید آزادی مذهب بدهید و اسلام و به خصوص تشیع را نابود کنید. یک عده هم معتقدند که چنین نیست و آزادی مذهب نه تنها سبب از بین رفتن اسلام و تشیع نمی‌شود که سبب حرمت و احترام بیشتر در جامعه می‌شود. در این بحبوحه می‌بینیم که پادشاه از امضا کردن متمم قانون اساسی ابا می‌کند و نیاز است که یک کمیته آشتی به وجود بیاید. سیدعبدا… بهبهانی به سفیر روس پیشنهاد می‌کند برود و با پادشاه صحبت کند و او را به اصطلاح کمی ملایم کند چرا که بهبهانی معتقد است که آنچه بین پادشاه و انقلابیون پیش آمده سوء‌تفاهم ساده‌ای بیش نیست. اما واقعیت این است که قضیه عمیق‌تر از این حرف هاست. طبق گزارش‌های سفیر انگلیس و سفیر روس، سفیر روس ملاقاتی با شاه می‌کند و او را به ملایمت و کنار آمدن با مجلس دعوت می‌کند. ضمن این که قرار است ساختمان جدید مجلس هم افتتاح شود و مجلس به آنجا برود. بنابراین می‌خواهد که شاه هم در این مجلس حضور  داشته باشد. نمایندگان هیاتی را می‌فرستند و با پادشاه ملاقات می‌کنند و پادشاه هم پس از ملاقات با سفیر روس می‌پذیرد که در افتتاح مجلس شرکت کند و حتی یک نامه ملایم توام با قدردانی هم برای نمایندگان می‌فرستد اما مشکل اصلی پابرجاست و این خاکستری روی آتش است که تنها هرم گرمای این آتش را کم می‌کند.
و آتش چگونه شعله‌ور می‌شود؟
جالب این است که در همین زمان یک اتفاق حیرت‌انگیز دیگر می‌افتد. اتفاقی که شاه تصمیم می‌گیرد به‌کل رویه خود را عوض کند. یعنی بعدازظهر همان روزی که صبح گروهی از نمایندگان مجلس به ملاقات شاه می‌روند و شاه می‌پذیرد که در افتتاح مجلس شرکت کند و نهایت ملاطفت را به خرج می‌دهد. بعداز ظهر شاه می‌خواهد به دوشان تپه برود و دو تا بمب به طرف کالسکه پادشاه می‌اندازند. البته شاه در کالسکه‌ای که تصور می‌کردند در آن باشد نبود و جان سالم به در می‌برد. این اتفاق در حوالی خیابان ملت امروزی که یک سرش به توپخانه و یک سرش به بهارستان می‌خورد اتفاق می‌افتد. تقریبا حدود خانه ظل‌السلطان که مدتی در اختیار آموزش وپرورش بود و الان در اختیار سازمان میراث فرهنگی است. بلافاصله بعد از بمب اول بمب دوم هم منفجر می‌شود. شاه پیاده می‌شود و پیاده به کاخ گلستان می‌رود. مجلسيان بلافاصله اقدام می‌کنند و عده‌ای را به سراغ پادشاه می‌فرستند و حتی هارتویک، سفیر روس با پادشاه ملاقات می‌کند و رئیس مجلس می‌گوید به شکرانه این که شاه زنده مانده و آسیبی به او نرسیده از حق خودش بگذرد اما چون یک عده‌ای مرده‌اند از خون آنها نگذرد و دستور بدهد که آن عده بازداشت شوند. پادشاه هم در اعلامیه‌ای که می‌دهد رسما می‌گوید از حق خودم گذشتم اما از حق خون‌های ریخته شده نه می‌گذرم و نه حق دارم بگذرم.
در بررسی‌هايی که انجام می‌شود در نزدیکی محل وقوع حادثه به خانه‌ای می‌رسند که دو نفر در آن زندگی می‌کردند و ابزار آلات بمب‌سازی هم آنجا بوده و حتی غذای نیمه‌کاره در خانه بوده که نشان می‌دهد خیلی با عجله فرار کرده‌اند. قرار می‌شود که دولت این قضیه را پیگیری کند اما تعلل زیاد می‌شود. شاه عصبانی می‌شود و دوباره به مجلس تندی می‌کند. در نهایت حاکم تهران که وزیر جنگ هم هست ۶ نفر را در کارخانه برق تهران که در خیابان چراغ برقی که امروز به نام امیرکبیر است دستگیر می‌کند. یکی از دستگیرشدگان خیلی مهم است: حیدرخان عمو اوغلی. همان کسی است که وقتی اتابک را هم ترور کردند  نزدیک در مجلس دیده شده بود.  این‌ها را به جای این که بفرستند توی نظمیه مستقیم می‌فرستند به کاخ گلستان. این بهانه‌ای می‌شود برای انجمن‌ها که قیل و قالی راه بیندازند  که خلاف قانون شده و یک عده بی‌گناه را گرفته‌اند و جای آن که در اختیار قانون بگذارند، داده‌اند به دست پادشاه. فشار می‌آورند که حیدرخان عمو اوغلی باید آزاد شود. تحت عنوان چراغانی قرار می‌شود دو روزی حیدرخان عمو اوغلی آزاد باشد اما آزاد شدن همان و فرار کردنش هم همان. شاه می‌بیند یک عده از نمایندگان رسما از این‌ها حمایت می‌کنند. به خصوص دو، سه تا روزنامه که مشهورترین‌شان مساوات است و روح‌القدس و صور‌اسرافیل. جالب این است که یکی از این‌ها عضو یکی از انجمن‌های شلوغکار هم هست و آن میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل است. جوانی جویای نام که آدم صادقی است و شور انقلابی زیادی دارد و می‌خواهد 24ساعته اصلاحات انجام شود.
در این فاصله یک اتفاق دیگر هم می‌افتد.  انجمن‌ها با نامه‌ای از رئیس مجلس می‌خواهند استعفا بدهند چرا که تو خودت از خانواده قاجاری و با سلطنت هماری می‌کنی و از رسالتت عدول کرده‌ای. جالب آن است که از ۱۰ نفری که می‌خواهند مسلح نزد احتشام‌السلطنه بروند یکی‌شان همین میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل است. نهایتا قرار می‌شود دو نفر پیش او بروند و ۸ نفر بیرون در خانه احتشام‌السلطنه بمانند. این دو نفر وقتی می‌گویند که ملت از شما می‌خواهند استعفا بدهید قبل از این که نامه را به او بدهند می‌گوید که این حرف تا دیروز می توانست موضوعیت داشته باشید ولی من دیروز از ریاست مجلس استعفا داده‌ام. کنار رفتن خود احتشام السلطنه هم مزید بر علت می‌شود تا محمدعلی شاه راحت‌تر کارهایش را پیش ببرد. به مجلس فشار می‌آورد و می‌خواهد چند نفر را بازداشت کند. از جمله میرزا ابراهیم تبریزی، شیخ احمد روح‌القدس، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، سید جمال واعظ اصفهانی و ملک المتکلمین و خیلی‌های دیگر. این قضیه سبب می‌شود که مجلس مقاومت کند و این افراد را تحویل ندهد. قزاق‌هایی که به میدان رفته بودند از جانب مسجد سپهسالار آن روزگار با تیراندازی مواجه می‌شوند و تنی چند از قزاق‌ها می‌میرند اما چون اجازه تیراندازی نداشته‌اند بر می‌گردند. قبل از این قضیه محمدعلی شاه رسما رفته بود و در باغشاه نشسته بود. وزیر جنگ و حاکم تهران و فرمانده قزاق را هم احضار کرده بود. این بار که قزاق‌ها بر می‌گردند از شاه حکم تیر دارند. از سه جهت مجلس را رسما محاصره می‌کنند و جنگ دیگر علنی می‌شود. خود لیاخف هم رسما در میدان بهارستان است و دستور تیراندازی می‌دهد. چیزی حدود ۱۵۰ قزاق کشته می‌شود و ۱۲۰۰ نفر از مردم. مجلس هم به توپ بسته می‌شود.
در خاطرات مامانتوف از واقعه باغشاه آمده که شاه شخصا اصرار زیادی به اعدام میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل و ملک‌المتکلمین داشت. این اصرار به اعتقاد شما به چه دلیل است؟
پیوند میان این‌ها و انجمن‌ها زیاد است. در واقع روزنامه‌ها در اختیار این‌هاست. از چهار نفری که در میدان بهارستان بازداشت و کشته می‌شوند سه نفرشان روزنامه‌نگارند. مطابق معمول روزنامه‌نگاران و خبرنگاران مرغ عزا و عروسی هستند. در هر مقطعی از تاریخ ایران هم که نگاه می‌کنید هر اتفاقی می‌افتد اولین و بیشترین آسیب را روزنامه‌نگاران می‌بینند. در واقعه باغشاه هم این روزنامه‌نگاران هستند و البته ملک‌المتکلمین که شاه به خاطر نطق‌های آتشینش که مردم را تحریک می‌کرد به او کینه دارد.
و سخن آخر
ما از زمان انقلاب مشروطه معضلی داشته‌ایم که به آن بی توجه شدیم. در آغاز انقلاب مشروطه می‌بینیم که مردم در مسجد بست می‌نشینند و علما می‌روند شهر ری بست می‌نشینند. ایران همیشه پایتختش مکان امنی برای همسایه‌هایش بوده است. همایون پادشاه بابری هند وقتی از برادرش شکست می‌خورد به دربار شاه تهماسب می‌آید و از او کمک می‌خواهد. شاهزادگان عثمانی همین طور. در دوره قاجار هم که ما به اصطلاح ظاهرا ضعیف شده بودیم از بخارا و سمرقند و خوقند و حتی این شازده‌های افغانی مثل کهن‌دل‌خان و … به دربار فتحعلیشاه و ناصرالدین شاه پناهنده می‌شوند. ما حتی بست‌نشینی در اصطبل سلطنتی داشتیم و تا وقتی فرد آنجا نشسته بود جایش امن بود، حرمت مقدسات که به جای خود. ما چه کردیم با خودمان که آن حریم امن را شکستیم و سفارتخانه‌ها شد ملجأ و مأوای ما؟ این یکی از مصیبت‌های تاریخ معاصر ماست. ما هنوز هم که هنوز است آن فضای مقدس تامین امنیت را نداریم و بنابراین فرار می‌کنیم به خارج. چه اتفاقی رخ داد که ما برای بست‌نشینی سر از سفارت خارجی درآوردیم و از همه بدتر این که وقتی یک پادشاهی خلع می‌شود برای تامین امنیت جانی خودش ناگزیر می‌شود به سفارت روس پناهنده شود؟

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا