احمدی نژاد اینجا اونجا، همه جا
مهرشاد مرتضوی بعدها هم که رئیسجمهور شدند که دیگر هیچ! حتی در کشورهایی که ما نمیدانستیم چی هست حضور پیدا میکردند و با روسای قبایل شان سلفی میانداختند. داخل کشور هم که بوی مهرورزی زمین و زمان را برداشته بود و مهر بود که از سر و روی آسمان و زمین میبارید. یعنی از بازی …
مهرشاد مرتضوی
بعدها هم که رئیسجمهور شدند که دیگر هیچ! حتی در کشورهایی که ما نمیدانستیم چی هست حضور پیدا میکردند و با روسای قبایل شان سلفی میانداختند. داخل کشور هم که بوی مهرورزی زمین و زمان را برداشته بود و مهر بود که از سر و روی آسمان و زمین میبارید. یعنی از بازی تیمهای ورزشی تا هنگام خرید گوجهفرنگی، لبخند زیبای آن بزرگوار جلوی چشمانت نقش میبست و ترجیح میدادی دستخالی به خانه برگردی. داخل خانه هم تا تلویزیون را روشن میکردی خدمتی دیگر از دولت بود که کاملا زیرپوستی و تلویحی لابه لای تبلیغات فریاد زده میشد.
اما نکته قشنگش اینجاست که آقای احمدینژاد حتی بعد از اینکه دیگر سمتی هم ندارند همه جا حاضر هستند. یعنی طوری با پوست و خون ملت آمیخته شدهاند که مورد داشتیم سرش را روی بالش نگذاشته سه متر میپریده هوا، چون حضور مبارک رئیسجمهور سابق (که البته بعداً متوجه میشده نور هالوژن است) را روبه روی خود میدیده. حتما خودتان هم بهتر میدانید که این روزها هرجا سخن از سخنرانی است، نام آقای احمدینژاد میدرخشد. در اکثر موارد هم سرزده میآیند و ملت عاشق را سورپرایز میکنند و میلیونها کشته و زخمی برجا میگذارند. جاهای عجیبی هم هست که هرگز فکرش را نمیکنید امکان حضور ایشان وجود داشته باشد ولی در نهایت شگفتی روایتهایی از حضور پرشورشان نقل میکنیم.
روایت یکی از بستگان: اواخر همین بهار امسال داخل تالار عروسی نشسته بودیم و داماد رفت بالای سن تا از مهمانان تشکر کند و چند کلمهای حرف بزند. هنوز دو، سه جمله بیشتر نگفته بود که آه از نهاد جمعیت بلند شد و آقای احمدینژاد از پشت سر داماد بیرون پرید و با گفتن «چه زمان خوبی برای عروسی، زنده باد بهار!» از سن پایین پرید و یک موز برداشت و رفت.
خاطره یک همکلاسی: دوتایی با دوستم نشسته بودیم و فوتبال پلیاستیشن را بازی میکردیم. (اینجا ما به دوست مان نگاه زیرکانهای انداختیم و گفتیم: اَی آدم جلب) دقیقه 24 وقتهای اضافه بود که یک نفر گفت «تیم بعد من» و ما هم که غرق بازی بودیم حواس مان نبود که فقط خودمان دو تا داخل خانه هستیم و تیم بازنده دسته را داد دست او. بعد از پنج دست که من و دوستم را لوله کرد تازه فهمیدیم داستان از چه قرار است و دوتایی در ژانر وحشت قرار گرفتیم.
مشاهدات کارمند بانک: یک روز نشسته بودم که دیدم کلی آدم یکییکی وارد میشوند و با وام شان موافقت شده و مهر خورده پای درخواست شان. بعد از اینکه دویست، سیصد نفر آمدند داخل مشکوک شدم و نگاهی به اتاق مجاور انداختم. آقای احمدینژاد نشسته بود و هرچه کاغذ زیر دستش میآمد مهر میزد. گفتم «شما کجا اینجا کجا؟ ببخشید این مهر پیش شما چی کار میکنه؟» جواب دادند «من از شما می پرسم، این مهر پیش من چی کار می کنه؟» بعد یادشان آمد مناظره نیست و تصحیح کردند «بذارین کار مردم راه بیفته، روزی 30 نفر میان در خونه من درخواست وام میلیاردی دارن، تکی که نمی تونم کمکشون کنم! به مساعدت همه شما عزیزان نیاز دارم.»
شما هم میتوانید خاطرات اطرافیان تان درباره حضورهای عجیب دکتر را برای ما بفرستید و یک فیلم گلچین از حضورهای غیر منتظره ایشان جایزه بگیرید.