بازگشت به مصر با عصای معجزه گر و آغاز پیامبری
عصای معجزه گر؛ هدیه شعیب (ع) به موسی(ع) هنگام خروجش به شعيب(ع) گفت: «يك عصايي به من بده كه او را به دست بگيرم،چندين عصا از پيامبران گذشته در منزل شعيب (ع) بود.»لذا شعيب(ع) به وي گفت: « برو به آن خانه و يكي از عصاها را براي خودت بردار.» موسي(ع) به آن خانه رفت، …
عصای معجزه گر؛ هدیه شعیب (ع) به موسی(ع)
هنگام خروجش به شعيب(ع) گفت: «يك عصايي به من بده كه او را به دست بگيرم،چندين عصا از پيامبران گذشته در منزل شعيب (ع) بود.»لذا شعيب(ع) به وي گفت: « برو به آن خانه و يكي از عصاها را براي خودت بردار.» موسي(ع) به آن خانه رفت، ناگاه عصاي نوح و ابراهيم(ع) به طرف او جهيد و در دستش قرار گرفت.
شعيب(ع) گفت: «آن را به جاي خود بگذار و عصاي ديگري بردار.» موسي (ع) آن را سر جاي خود نهاد، تا عصاي ديگري بر دارد، باز همان عصا به طرف موسي(ع) جهيد و در دست او قرار گرفت و اين حادثه سه بار تكرار شد.
وقتي شعيب(ع) آن منظره عجيب را ديد، به وي گفت: « همان عصا را براي خود بردار، خداوند آن را به تو اختصاص داده است.»
بازگشت موسي(ع) به مصر و آغاز رسالت
موسي(ع) به هنگام بازگشت به مصر، راه را گم كرد. نميدانست به كدام سمت برود،در هواي تاريك، حيران و سرگردان ماند كه چه كند، در همين حال بود كه از فاصله دور (از جانب كوه طور) آتشي را ديد. به خانوادهاش گفت: شما اينجا بمانيد.
وقتي موسي(ع) به نزديكي محل آتش رسيد ندايي رباني شنيد، كه به وي ميفرمايد:
«اي موسي! من پروردگار توأم، از اين رو به جهت ادب و تواضع كفشهايت را بيرون آر، چه اين كه تو در سرزمين پاك و مقدسي (طور) گام نهادهاي، اي موسي! تو را براي نبوت و پيامبري برگزيدم و به آنچه به تو وحي ميشود گوش فرا ده، به راستي كه من خدايم و خدايي جز من نيست، مرا پرستش نما و نماز را به ياد من به پاي دار… .
اي موسي در دست راست چه داري؟ گفت: عصاي من است كه بر آن تكيه ميزنم و به وسيله آن براي گوسفندانم برگ درختان را ميريزم و كارهاي ديگري نيز انجام ميدهم.
فرمود: اي موسي! آن را بينداز. آن گاه موسي(ع) آن را افكند، ناگهان به صورت اژدهايي درآمد
و به هر سو شتافت، موسي(ع) ترسيد و به عقب برگشت و حتي پشت سر خود را نگاه نكرد! به او گفته شد: اي موسي! برگرد آن را بگير و نترس. ما آن را به صورت نخست آن درخواهيم آورد و دستت را در جيب فرو ببر، هنگامي كه خارج ميشود سفيد و درخشنده است و
بدون عيب و نقص.سپس پروردگارش به او فرمود: با اين دو معجزه نزد فرعون برو و رسالت الهي را به وي ابلاغ كن، چه اين كه فرعون در سركشي و قدرتطلبي پا از گليم خود فراتر گذاشته است.»
موسي(ع) عرض كرد: «پروردگارا! من از آنها يك نفر را كشتهام، ميترسم مرا به قتل برسانند، برادرم هارون زبانش از من فصيحتر است، او را همراه من بفرست، تا ياور من باشد و مرا تصديق كند، ميترسم مرا تكذيب كنند.
پروردگارا! به من شرح صدر عنايت كن و كارم را آسان گردان و گره از زبانم باز نما تا مردم سخنم را بپذيرند.»
خداوند با اجابت خواسته وي هر چه را خواسته بود به وي عطا كرد و فرمود: «بازوان تو را به وسيله برادرت محكم ميكنيم و براي شما سلطه و برتري قرار ميدهيم و به بركت آيات ما، بر شما دست نمييابند، شما و پيروانتان پيروزيد. »
به اين ترتيب، موسي(ع) به مقام پيامبري رسيد، و نخستين نداي وحي در آن شب تاريك و در آن سرزمين مقدس كه با دو معجزه همراه بودرا از خداوند دريافت کرد و مأمور شد براي دعوت فرعون به توحيد و خداپرستي به سوي مصر حركت كند.
179/