«آقای همساده» در خندوانه

به گزارش افکارخبر، ششمین گروه از مسابقه بزرگ کمدین‌های خندوانه شب گذشته با تلاش محسوس دو شرکت‌کننده برای قهرمانی به روی آنتن رفت و جوان نوید آغاز مرحله دوم این رقابت را از پنجشنبه هفته آینده داد. در ادامه سپند امیرسلیمانی و سجاد افشاریان که از نویسندگان خندوانه و تئاتر است، وارد شدند تا نام …

به گزارش افکارخبر، ششمین گروه از مسابقه بزرگ کمدین‌های خندوانه شب گذشته با تلاش محسوس دو شرکت‌کننده برای قهرمانی به روی آنتن رفت و جوان نوید آغاز مرحله دوم این رقابت را از پنجشنبه هفته آینده داد.

در ادامه سپند امیرسلیمانی و سجاد افشاریان که از نویسندگان خندوانه و تئاتر است، وارد شدند تا نام نفر اول اجراکننده را از گوی شیشه‌ای بیرون آورند، که در این قسمت، قرعه به نام سپند افتاد.

*تیکه غیرمنتظره‌ای که جوان را برای لحظه‌ای شوکه کرد

قبل از اجرای او، جوان ضمن تشکر از همراهی مردم بیان کرد که باید در نظرداشت که حمایت به معنای توهین و دعوا نیست و باید همه به نظر هم احترام بگذاریم، در همین حین امیرسلیمانی به طور ناگهانی گفت: کاملأ درسته، اتفاقا من هم می‌خواستم این را بگویم که اگر ما اینجا رقیبیم، ولی بیرون از این جا با هم دشمنیم و چشم دیدن هم را نداریم! و در این‌جا بود که جوان برای لحظه‌ای جاخورد و متعجب شد.

نوشته های مشابه

این بازیگر برای ایستاده با طنز خود، موضوع ازدواج را انتخاب کرده بود و در قسمتی از صحبت‌هایش چهره خانواده عروس و داماد را در زمان تعیین مهریه بالا تقلید و توصیف کرد، وی همچنین خاطره‌ای از اولین قرار دوستش با پدرِ عروس تعریف کرد،که در آن از رفیق او تنها دو سوال می‌پرسند، یکی این که بیمه دارد یا نه و با شنیدن جواب منفی می‌گوید: قسط چطور؟ می‌توانی قسط فرش دهی؟ که با شنیدن جواب مثبت به او می‌گوید: فردا ۷ صبح دم در خانه ما باش.

امیرسلیمانی افزود: صبح شد و من هم همراه دوستم به آن خانه رفتیم ولی تا زنگ در را زدیم همان آقای پدر می‌گوید: پنج تا فرش جلو درِ، اون‌ها رو ببر، فعلأ برای شروع همین کافیه! من و او که متعجب شده بودیم، بالاخره فهمیدیم تمام این مدت پدر عروس در کار فرش بوده و ما را با کسی که در این رابطه با او دقیقا همان روز قرار داشته اشتباه گرفته است؛ خلاصه نهایتأ این دو به هم رسیدند ولی ماجراهای بعدی که پدر برای درآوردن آن اتفاق از دل ما انجام می‌داد، شروع شد.

وی بازهم حرف‌ها و خاطراتی در این زمینه و آسان‌گیری امر ازدواج زد و در آخر خود را بی‌نمک‌ترین فرد این گروه بزرگ خواند؛ همچنین درگزارش پشت صحنه نیز، جایگاهش را به عنوان نفر چهارده یا پانزدهم فرض کرد واظهار داشت: همین که حتی یک نفر با این صحبت‌ها، تصمیم بگیرد که عروسیش را ساده‌تر بگیرد برای من کافی است.

*استندآپی با رنگ و بوی شیرازی

پس از رفتن اولین کمدین و پخش آیتمی از کامل‌کردن جملات خندوانه‌ای توسط مهمانان هفته، سجاد افشاریان در حالی که روی یک کاناپه نشسته بود، کنترل به دست در جایگاه ویژه حاضر شد و با سکوت کامل شروع به دیدن قطعه‌ای کوتاه از «آقای همساده» کلاه قرمزی در ال سی دی های دو طرف صحنه کرد و بعد اعلام کرد که قصد دارد اولین استندآپش را از شهر خودش، شیراز شروع کند.
وی ابتدا با اشاره به کاناپه مذکورگفت: نگران نباشید، قرار نیست خیلی از آن استفاده کنم و فقط همین که اینجاست احساس آرامش می‌کنم، آخه در جریان هستید که ما شیرازی‌ها زیاد استراحت داریم و وقتی هم که در آن حالتیم انرژی ذخیره می‌کنیم!
افشاریان در ادامه از کودکی و روز اول مهر در مقطع اول ابتدایی تعریف کرد و گفت: همان روز که به پدرم گفتم من هم می‌خواهم به مدرسه بروم، او من را به پدر بچه همسایه واگذار کرد و گفت که با آن‌ها برو!
وی همینطور از خاطرات و شادی‌های آن زمان یاد کرد و افزود: اوج خلاقیت ما مسابقه پرتاب آب دهان بود و کسی که رکورد می‌زد، تا وقتی که رکوردش شکسته شود قهرمان محله می‌شد!

*ورزشگاهی که هیچ استرس و هیجانی به تماشاچی نمی‌دهد

این نویسنده ضمن خاطره‌ای دیگر درباره بازی نفت آبادان با فجرسپاسی شیراز در حافظیه گفت: در ورزشگاه‌های شهر ما هیچ استرسی به شما منتقل نمی‌شود، چون گزارشگر مثلا در نیمه اول می‌گوید: خب مهدی رحمتی وارد زمین شد و دیگر استراحت می‌کند تا نیمه دوم که در آن هم جمله‌ای می‌گوید و بازی تمام می‌شود!

من هم یک بار که به ورزشگاه رفته بودم تا بازی فجرسپاسی و نفت را ببینم، فضا اینگونه بود: همه آبادانی‌ها تا آخر بازی بلند می‌گفتند: آبادان، برزیلته و ما شیرازی‌ها ساکت بودیم تا اینکه من به یکی گفتم: به نظرت نباید الان تشویق کنیم و او هم جواب معروف شیرازی‌ها یعنی «حالا ای موقع؟!» را به من داد، خلاصه بازی گذشت تا دقیقه نود توپی از ما برحسب اتفاق وارد دروازه حریف شد و تازه آن موقع همان چند شیرازی به شکل خسته‌ای گفتیم: «ای بود اون برزیلتون؟»!

افشاریان همینطور پشت سرهم رخدادها و تعابیر مختلفی که در شهرشان برایش اتفاق افتاده بود را به صورت جذابی تعریف می‌کرد تا اینکه در میانه خاطره آخرش که در آن پدرش می‌خواست او را برای هنرآموختن با امین تارخ به تهران بفرستد، بوق پایان زمان به صدا درآمد و او که از این صدا یکه خورده بود با تحیر جایگاه را ترک کرد، البته قبل از رفتنش شادی‌ای که در این جریان ایجاد شده بود را به سه دوست مهربانش که همه ما میشناسیم، یعنی دریاچه ارومیه، نمک و پریشان تقدیم کرد.

در گزارشی که از پشت صحنه ورود سجاد پخش شده بود، وی خود را به عنوان نفر اول پیش‌بینی کرد و گفت: من زمان ارائه ایده این مسابقه، هیچ وقت فکر نمی‌کردم که خودم هم یکی از شرکت‌کنندگان شوم و الان هم تمام تلاشم را می‌کنم تا به مرحله بعد دست یابم و بتوانم در اجراهای دیگر، گونه‌های مختلف استندآپ را به نمایش بگذارم.

اجرای این دو کمدین که به پایان رسید، جوان به سراغ لبخند برگزیده هفته رفت و تندیس آن را پس از بازپخش خنده‌ها، به اشکان خطیبی اعطا کرد، سپس در بخش آخر سرود «ایران، ایران» همراه با امیرسلیمانی و افشاریان خوانده شد و خندوانه دیگری با آرزوی سلامتی، موفقیت تمام جوانان و سربلندی ایران به انتها رسید.

شاد باشید.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا