سلامتی سه کس لولو و چاوز و معاون پاک‌دست

وحید میرزایی علی ایحال الان چند تن از مسئولان و فعالان اقتصادی دولت قبل بازداشت شده و زندانی هستند. حضور این افراد در زندان به ذات اتفاق جالبی است که در اینجا به روایت بخشی از آن می پردازیم:‌ –  میشه پرنده باشی، اما رها نباشی/ میشه دلت بگیره، اسیر غصه ها شی… رحیمی: آقا …

وحید میرزایی

علی ایحال الان چند تن از مسئولان و فعالان اقتصادی دولت قبل بازداشت شده و زندانی هستند. حضور این افراد در زندان به ذات اتفاق جالبی است که در اینجا به روایت بخشی از آن می پردازیم:‌
–  میشه پرنده باشی، اما رها نباشی/ میشه دلت بگیره، اسیر غصه ها شی…
رحیمی: آقا جان مادرتون اون چراغ کوفتی رو خاموش کنید. می خوایم بخوابیم. آقای زنجانی اِی تو اون بعد متافیزیکت. الان وقت آواز خوندنه این وقت شب؟ همین تابلو بازی‌ها رو در آوردی گرفتنت.
بابک زنجانی: بابا تازه سر شبه. بعدشم شما از یه نفر دیگه عصبانی هستی، چرا سر من خالی می کنی؟
رحیمی: من عصبانی ام؟! بقایی این لحاف کوفتی رو هِی نکش طرف خودت. پاهام بیرون می مونه می چام. من نمی فهم وقتی سلول ما سه تا تخت داره چرا این بقایی رو آوردن اینجا؟ شما که ساده زیست بودی. برو کف زمین بخواب. برو باریکلا.
مرتضوی(در حالی که از سر و صدا از خواب پریده است): ای بابا!! چتونه؟ ساکت می شین یا بیام؟
بقایی: ببخشید… ببخشید. غلط کردم. آقای رحیمی تشنه شون بود. من رو بیدار کردند بهشون نوشیدنی، آبی، شربتی، نوشابه ای، چیزی بدم. شما بخواب.
در این لحظه نگهبان سلول می آید و به آن ها می گوید ملاقاتی دارند و چند لحظه بعد ملاقات کننده وارد سلول می شود.
–  سلام. سلام. از کی اینجایید؟ از دیروز؟ از ساعت 7؟ از 8؟ از چند لامصبا؟ دِ بگین؟
بقایی: آقای احمدی نژاد شمایید؟
احمدی نژاد: بله… بله… احوال بهار انسان هاتون چطوره؟
زنجانی(با هیجان): بیدار شید. ببینید کی اومده ملاقاتمون؟! سلامتی مهرورزی. سلامتی سه کس، لولو و هوگو چاوز و معاون پاک‌دست. سلامتی تورم که اینقدر زیاد بود، باد کرد، ترکید اما مردم آخ نگفتند. سلامتی باغبونی که بهار و زمستون رو دیگه کلا دوست نداره. اصلا دیگه براش فرقی نمی کنه چون در دولت قبل دلال ها میوه قاچاق کردند و میوه هاش فروش نرفت و محصولاتش نابود شد، باغشم خشک شد از بی آبی و به خاک سیاه نشست و مرد. سلامتی اون تولید کننده ای که رکود اقتصادی ورشکستش کرد. سلامتی هر چی مرده. سلامتی اون رئیس جمهوری که پشت معاون اولش رو خالی کرد اما پشت معاون اجراییش، مردونه واستاد. سلامتی بقایی که وجدانش بالاتر از این پولاست که کاغذیه. سلامتی اختلاسای کلان، رانت های بی امان. سلامتی قطعنامه دان که قطع نومش صادر شد اما پاره نشد. سلامتی رفیق. سلامتی آقا مرتضوی که یه تار سیبیلش می ارزه به ده تا بشکه نفت سبک برنت شمال که من معامله کردم. سلامتی جریان انحرافی… زندونیای بی ملاقاتی.
مرتضوی: بیا آقا… بیا تو… خوش اومدی… بیا محفل خودمونیه.
احمدی نژاد: احوال آقای رئیس؟ اومدم یه سر بزنم بهتون و بگم زنده باد عدالت. بقایی اومدم بگم من به پاکدستی تو ایمان دارم. دیدم دستت رو با چی می شوری که اینقدر پاک و تمیزه. بهت ایمان دارم مرد. ایمان.
بقایی(با بغض): کمکم می کنی بیام بیرون؟
احمدی نژاد: نه دیگه. فقط بهت ایمان خالی دارم. به پاک دست بودنت. اما شرمنده. اون کیه زیر پتو داره تکون می خوره؟
مرتضوی: رحیمی.
احمدی نژاد: رحیمی کیه؟
مرتضوی: معاون اولتون دیگه.
احمدی نژاد: نمی شناسم. حسن رحیمی کشتی گیر وزن 57 کیلوگرم کشتی آزاد؟
مرتضوی: نه. محمدرضا رحیمی.
احمدی نژاد: من دیدمش تا حالا؟
مرتضوی: بله. زیاد. رئیس مبارزه با مفاسد اقتصادی تو دولت شما بود.
احمدی نژاد: نمي‌شناسم. مگه اصلا تو دولت من مفاسد اقتصادی وجود داشت؟ ببين یه کار نکن تو رو هم نشناسم.
اصلا من باید برم دیگه.بدانید بهار انسان ها نزدیک است و زمستان فصلي است که در غياب بهار اتفاق مي‌افتد تا قدر آن را بيشتر بدانيم.شایدبا آمدن دوباره بهار گل‌های جدیدی بر تارک تپه های کشور رویش کند. زنده باد بهار… زنده باد بهار…‌

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا